مسط
نویسه گردانی:
MSṬ
مسط. [ م َ ] (ع مص ) مالیدن روده را به انگشتان تا آنچه در آن است از علت بیرون آید. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پاک کردن رحم و رودگانی . (تاج المصادر بیهقی ). || دست در شرمگاه ناقه درکردن و آب فحل برآوردن از رحم وی . || به انگشت برآوردن آنچه در مشک است از شیر خفته . || تر کردن جامه را سپس آن مالیدن به دست تا آبش بیرون رود. || به تازیانه زدن کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
مال مست . [ م َ ] (ص مرکب ) مغرور به دولت و مکنت خود. (ناظم الاطباء) (از جانسون ).
نیم مست . [ م َ ] (ص مرکب ) مست باخبر. (آنندراج ).آنکه کاملاً مست نشده باشد. (ناظم الاطباء). سرخوش . (یادداشت مؤلف ). می زده . شاد و شنگول . تر...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
سیاه مست . [ م َ ] (ص مرکب ) بدمست . (آنندراج ). مردم مست افتاده بیهوش . (ناظم الاطباء). مست طافح . مست مست . مست خراب .
مست بازی . [ م َ ] (حامص مرکب ) عمل مست . اعمالی همانند اعمال مستان . حرکاتی به گونه ٔ مستان .- مست بازی درآوردن ؛ کمی مشروب نوشیدن و خود ر...
مست شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حالتی دست دادن از سستی و لذت و نشاط و کم خردی با خوردن شراب و دیگر مسکرات و امثال آن . سکر. (دهار) (تا...
مست علی . [ م َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عثمانوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . واقع در 38هزارگزی جنوب شرقی کرمانشاه و 3هزارگزی سرج...
مست علی . [ م َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه . 176 تن سکنه دارد. واقع در 35هزارگزی شرق کدکن و سر ر...
مست کاره . [ م َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) همیشه مست و دائم الخمر. (ناظم الاطباء). مست کار. رجوع به مست کار شود. || (اِ مرکب ) می انگبین . سَکَر. (ز...