مصدق
نویسه گردانی:
MṢDQ
مصدق . [ م ُ ص َدْ دِ ](ع ص ) صدقات گیرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صدقه ستاننده . ج ، مصدقون . (مهذب الاسماء). فراهم آورنده ٔ زکوة و صدقه . جابی . عامل . ساعی . فراهم آورنده ٔ صدقه . صدقه ستاننده . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به تاج العروس ج 6 ص 406 شود. || تصدیق کننده و آنکه تصدیق کند دیگری را و گواهی دهد صداقت و راستی دیگری را. (ناظم الاطباء). برراست دارنده . (مهذب الاسماء). تصدیق کننده ٔ چیزی یا کسی . گواهی کننده ٔ راستی چیزی یا کسی را. (از یادداشت مؤلف ). راستگوی دارنده کسی را. ضد مکذب . (آنندراج ). مؤید. تأییدکننده . آنچه موجب تصدیق گردد : بالجمله سادات عظام را که ذریه ٔ طیبین و طاهرینند معزز و گرامی داشته در توقیر و احترام ایشان مبالغه ٔ عظیم می فرمودند مصدق این مقال تعظیم و توقیر زیاده از حد اعتدال سادات اسکویه ٔ تبریز است . (عالم آرا ج 1 ص 143). || باورکننده . || مقوم . ارزیاب خبره . ج ، مصدقین .
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
مصدق . [ م ِ دَ ] (ع اِ) دلاور راست حمله . (منتهی الارب ): شجاع ذومصدق ؛ دلیر بیباک و بی پروا. (ناظم الاطباء). شجاع ذومصدق ، دلاور است . (آنندرا...
مصدق . [ م َ دَ ] (ع اِ) مِصْدَق . (ناظم الاطباء). رجوع به مِصْدَق شود.
مصدق . [ م ُص ْ ص َدْ دِ ] (ع ص ) صدقه کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). متصدق . صدقه دهنده . ج ، مصدقون . (مهذب الاسماء) : ان المصدقین و ال...
مصدق . [ م ُ ص َدْ دَ ] (ع ص ) استوار. (یادداشت مؤلف ). محقق . تصدیق شده . به راستی گواهی شده : ور گواهی به چار حد جهان بگذراند مصدقش دانند. ...
مصدق . [ م ُ ص َدْ دِ ] (اِخ ) دکتر محمد (اردیبهشت 1258 هَ . ش .- یکشنبه 14 اسفند 1345 هَ . ش .). پدرش میرزا هدایت اﷲ وزیر دفتر استیفاء دوران ناصر...
مصدق آباد. [ م ُ ص َدْ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقع در16هزارگزی باختری الشتر با 130 تن سکنه . آب آن...
مسعود کیمیایی (۷ مرداد ۱۳۲۰، تهران) کارگردان و فیلمنامهنویس سرشناس ایرانی است. کیمیایی از چهرههای بحثانگیز و جنجالی سینمایی ایران است. او با ساخت ف...
محمد مصدق (۲۹ اردیبهشت یا ۲۶ خرداد ۱۲۶۱ - ۱۴ اسفند ۱۳۴۵)[۱] [۲] سیاستمدار، دولتمرد، نمایندهٔ چند دوره مجلس شورای ملی، و نخستوزیر ایران در سالهای ۱...
جعفر مصدق . [ ج َ ف َ رِم ُ ص َدْ دِ ] (اِخ ) رجوع به جعفربن محمد ... شود.
مصدغ . [ م ُ ص َدْ دَ ] (ع ص ) شتر که بر صدغ وی داغ و نشان نهاده باشند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ): بعیر مصدغ ؛ شتری که مابین چشم و گوش ...