اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مصدق

نویسه گردانی: MṢDQ
مصدق . [ م ُ ص َدْ دَ ] (ع ص ) استوار. (یادداشت مؤلف ). محقق . تصدیق شده . به راستی گواهی شده :
ور گواهی به چار حد جهان
بگذراند مصدقش دانند.

خاقانی .


- سواد مصدق ؛ رونوشت مصدق . سواد و رونوشت به گواهی رسیده . (از یادداشت مؤلف ).
- مصدق داشتن ؛ تصدیق کردن . به درستی آن گواهی دادن . به راستی و به درستی پذیرفتن . باور کردن :
خدای را به یگانی بدان و از پس او
به هرچه گفت رسول ورا مصدق دار.

ناصرخسرو.


فلان روزدر حضرت حکایتی بگفتم که مرغی آتشخوار دیده ام مصدق نداشتند و از آن استبداعی بلیغ رفت . (مرزبان نامه ص 137). فی الجمله بر انتساب او به اسماعیل بن جعفر تکذیب کردند و مصدق نداشتند. (تاریخ جهانگشای جوینی ).
تو گر دعوی کنی پرهیزگاری
مصدق دارمت واﷲاعلم .

سعدی .


- || باور داشتن .
|| مصوَّب . مصوَّبه ۞ .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
مصدق . [ م ِ دَ ] (ع اِ) دلاور راست حمله . (منتهی الارب ): شجاع ذومصدق ؛ دلیر بیباک و بی پروا. (ناظم الاطباء). شجاع ذومصدق ، دلاور است . (آنندرا...
مصدق . [ م َ دَ ] (ع اِ) مِصْدَق . (ناظم الاطباء). رجوع به مِصْدَق شود.
مصدق . [ م ُ ص َدْ دِ ](ع ص ) صدقات گیرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صدقه ستاننده . ج ، مصدقون . (مهذب الاسماء). فراهم آورنده ٔ ز...
مصدق . [ م ُص ْ ص َدْ دِ ] (ع ص ) صدقه کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). متصدق . صدقه دهنده . ج ، مصدقون . (مهذب الاسماء) : ان المصدقین و ال...
مصدق . [ م ُ ص َدْ دِ ] (اِخ ) دکتر محمد (اردیبهشت 1258 هَ . ش .- یکشنبه 14 اسفند 1345 هَ . ش .). پدرش میرزا هدایت اﷲ وزیر دفتر استیفاء دوران ناصر...
مصدق آباد. [ م ُ ص َدْ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقع در16هزارگزی باختری الشتر با 130 تن سکنه . آب آن...
مسعود کیمیایی (۷ مرداد ۱۳۲۰، تهران) کارگردان و فیلمنامه‌نویس سرشناس ایرانی است. کیمیایی از چهره‌های بحث‌انگیز و جنجالی سینمایی ایران است. او با ساخت ف...
محمد مصدق (۲۹ اردیبهشت یا ۲۶ خرداد ۱۲۶۱ - ۱۴ اسفند ۱۳۴۵)[۱] [۲] سیاست‌مدار، دولت‌مرد، نمایندهٔ چند دوره مجلس شورای ملی، و نخست‌وزیر ایران در سال‌های ۱...
جعفر مصدق . [ ج َ ف َ رِم ُ ص َدْ دِ ] (اِخ ) رجوع به جعفربن محمد ... شود.
مصدغ . [ م ُ ص َدْ دَ ] (ع ص ) شتر که بر صدغ وی داغ و نشان نهاده باشند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ): بعیر مصدغ ؛ شتری که مابین چشم و گوش ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.