اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

معاش

نویسه گردانی: MʽAŠ
معاش . [ م َ ](ع مص ) زیستن . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ). زندگانی کردن . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عیش . مَعیش . معیشة. عیشة. عَیشوشَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ)زندگانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زندگی . زندگانی . زیست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بگذار معاش پادشاهی
کآوارگی آورد سپاهی .

نظامی .


چون اتابک را دید که ... تمشیت امور معاش نه بر وجه صواب می فرمود اتابک را ارشاد می کرد. (تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ).
عسر بالیسر است هین آیس مباش
راه داری زین ممات اندرمعاش .

مولوی (مثنوی چ خاور ص 284).


و اسباب معاش یاران را فرمود تا برقرار ماضی مهیا دارند. (گلستان ).
- امرار معاش . رجوع به همین ترکیب ذیل امرار شود.
- عقل معاش داشتن ؛ به حسن تدبیر امور زندگانی را اداره کردن .
|| آنچه بدان زندگانی کنند. (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، آنچه بدان زندگانی کنند. و اسباب زندگانی و گذران و روزی . (ناظم الاطباء). مایه ٔ زندگانی . روزی . مایه ٔ زندگی از لباس و غذا و جز آن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خدایگانا در باب آن معاش که گفتی
صداع ندهم بیشت جگر مخور بیشم .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 653).


همواره ملازم رکاب او پنجاه هزار مرد دلاور بودند، اقطاعات و معاش ایشان در بلاد ممالک پراکنده بودی . (سلجوقنامه ص 32).
- بدمعاش ؛ بد گذران . (ناظم الاطباء).
- خوش معاش ؛ خوش گذران .(ناظم الاطباء).
- بی معاش ؛ بی وسیله ٔ زندگی . بدون روزی : اهل و عیالش را بی معاش و معطل نگذارد. (مجالس سعدی ).
- کفاف معاش ؛ مأکولات و جیره و مواجب و مداخل که برای گذران کافی باشد. (ناظم الاطباء).
|| جای زندگانی کردن . (غیاث ) (آنندراج ). جای زندگانی . (ناظم الاطباء). || دنیا را گویند. (آنندراج ) (غیاث ) :
دو جهان است و تو از هر دو جهان مختصری
جان تو اهل معاد است و تنت اهل معاش .

ناصرخسرو.


و به دقایق حیله گرد آن می گشتندکه مجموعی سازند مشتمل بر مناظم حال و مآل و مصالح معاد و معاش . (کلیله و دمنه ). و آنگاه بنای کارهای خویش بر تدبیر معاش و معاد بر قضیت آن نهد. (کلیله و دمنه ). اگر حجابی در راه افتد مصالح معاش و معاد خلل پذیرد. (کلیله و دمنه ). و مصالح معاش و معاد بدو باز بسته است . (کلیله ). و از برای ... مناظم معاش ... انبیا را بعث کرد. (سندبادنامه ص 3).
مقام صالح و فاجر هنوز پیدا نیست
نظر به حسن معاد است نی به حسن معاش .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: جیویت jivit (سنسکریت: jivita)*** فانکو آدینات 09163657861
بی معاش . [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + معاش ) بدون توشه و زاد. بدون وسیله ٔ اعاشه . بدون گذران : اهل و عیالش را بی معاش و معطل نگذارد. (گلست...
تنگ معاش . [ ت َ م َ ] (ص مرکب ) مفلس و فقیر و بینوا. (ناظم الاطباء). تنگ زیست . (مجموعه ٔ مترادفات ). تنگدست . (از آنندراج ). تنگ عیش . تنگ روزی ....
معاش دار. [ م َ ] (نف مرکب ) کسی که دارای معاشی باشد که کفاف زندگانی وی راکند. || مالک و خداوند. (ناظم الاطباء).
نیک معاش . [ م َ ] (ص مرکب ) خوش گذران و آنکه به عیش و عشرت زندگانی می کند. (ناظم الاطباء). || آنکه زندگانی مرفه دارد. (فرهنگ فارسی معین...
عقل معاش . [ ع َ ل ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قوه ٔ تدبیر زندگانی . (فرهنگ فارسی معین ) : دام دیوانگی فروکرده تا بدام اوفتاده عقل معاش ....
معاش کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زندگی کردن : دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد. حافظ.روزی ما را به ...
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: آجیوا ājivā (سنسکریت).*** فانکو آدینات 09163657861
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.