معبر
نویسه گردانی:
MʽBR
معبر. [ م ُ ع َب ْ ب َ ] (ع ص ) خواب تعبیر کرده شده . (ناظم الاطباء). تعبیر کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) : بگوی به خواب چنان دیدی که از آسمان گوسفند و بره و امثال آن باریدی و این معبر است بدان معنی که در این عهد به فر دولت ... جمله ٔ خلایق رنگ موافقت گرفته اند. (مرزبان نامه ).
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
معبر. [ م َ ب َ ] (ع اِ) گذرگاه رود. (مهذب الاسماء). جای گذار از کرانه ٔ دریا و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). جای گذشتن از د...
معبر.[ م ِ ب َ ] (ع اِ) کشتی و پل و آنچه بدان از دریا و جز آن گذرند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).کشتی . آنچه بدان از دریا عبور ...
معبر. [ م ُ ع َب ْ ب ِ ] (ع ص ) خواب گزار. (زمخشری ). کسی که تعبیر خواب می کند. (ناظم الاطباء). خواب گزارنده . آنکه خواب را تفسیر کند. (یادداش...
معبر. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) جمل معبر؛ شتر بسیار پشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سهم معبر؛ تیر بسیار پر و ناپ...
معبر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) آن که فریز می کند پس از یک سال گوسپند را. (ناظم الاطباء).
معبر. [ م َ ب َ ] (اِخ ) شهری است به کنار دریای هند. (منتهی الارب ). قسمت جنوبی ساحل شرقی شبه جزیره ٔ هندوستان که اکنون به نام کرماندل ...
بی معبر. [ م َ ب َ ] (ص مرکب ) (از: بی + معبر) بدون رهگذر. بی گدار. بی گذرگاه : وز خلق چون تو غرقه بسی کرده ست این بحر بیکرانه و بی معبر. ناصر...
معبر ذئب . [ م َ ب َ رِ ذِءْب ْ ] (اِخ ) محلی به اردن که بدانجا جدعون سردار مدینانی را بکشت .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ذئب شو...