معل
نویسه گردانی:
MʽL
معل . [ م َ ] (ع مص ) شتابانیدن کسی را از حاجت او و برکندن از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد)؛ معله عن حاجته معلا؛ شتابانید او را از حاجت وی و گفت تا بشتابد در آن حاجت . (ناظم الاطباء). || در پوستین کسی افتادن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). معل بعرض فلان ؛ افتاد در عِرض ِ فلان . (ناظم الاطباء). معل بفلان ؛ در پوستین فلان افتاد و در عرض وی طعن کرد. (از اقرب الموارد). || خصی کردن خر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کشیدن خایه خر را و اخته کردن او. (از ناظم الاطباء). || ربودن . (تاج المصادر بیهقی ). ربودن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتاب کردن در کار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). عجله کردن در کار و قطع کردن آن را. (از اقرب الموارد). || بریدن و گویند لاتمعلوا رکابکم ؛ یعنی مبرید بعض آن را به بعض .(منتهی الارب ). بریدن . (آنندراج )؛ معل رکابه ؛ برید بعض آن رکاب را از بعضی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تباه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تباه کردن کار را با شتاب کردن در آن . (از اقرب الموارد). || زود رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). بشتاب رفتن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکافتن چوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتاب برکشیدن و برآوردن بچه از کس ناقه . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). بشتاب برآوردن بچه ٔ ماده شتر را از کس او و کشیدن آن را. (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
معل . [ م َ ع ِ ] (ع ص ) شتاب در کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتاب کار. مستعجل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کسی که فقط یک خایه ...
معل . [ م ُ ع َل ل ] (ع ص ) بیمار. (آنندراج )(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به اعلال شود.
معل . [ م َ ع ِ ] (اِ) نامی است که در کتول به کرم البری ۞ دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 244...
مال. (ا)، (زبان مازنی)، نشان، رّد پای،اثر. "چوی مال در شوونه،حرفه مال در نشوونه ." ، اثر چوب از بین می رود ولی اثر زخم زبان هرگز.
مآل . [ م َ ] (ع مص ) اَول ۞. بازگشتن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آل الیه اولا و مآلاً؛ به سوی او بازگشت . (از اقرب الموارد). ||...
مال . (ع اِ) خواسته . (ترجمان القرآن ) (دهار). خواسته و آنچه در ملک کسی باشد. ج ، اموال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز که در تملک کسی ب...
مال . (حامص ) در بعضی ترکیبات به معنی مالیدن آید: گوشمال . خاکمال . (فرهنگ فارسی معین ). || (نف ) مشتق از مالیدن به معنی مالنده و لمس کن...
مال . [ مال ل ] (ع ص ) رجل مال ، بستوه آمده . (منتهی الارب ). رجل مال ، مرد بستوه آمده . (ناظم الاطباء).
مأل . [ م َ ءَ / م َءْل ْ ] ۞ (ع ص ) مرد فربه سطبر، مؤنث آن مألة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): رجل مأل ؛ مرد فربه . (ناظم الاطباء)....
آب مال = نگهبان آب . مسؤول آب