معین
نویسه گردانی:
MʽYN
معین . [ م َ ] (ع ص ) آب روان . (دهار). آن آب که می بینند چون می رود. (مهذب الاسماء). آب روان بر روی زمین . (ترجمان القرآن ). جاری و روان . (غیاث ) (آنندراج ) : و حصاری محکم در میان شهر و خندقی که به آب معین برده اند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 129).
- ماء معین ؛ آب روان روشن و پاک . ماء معیون . (منتهی الارب ). آب ظاهرو جاری بر روی زمین که آن را بتوان دید. (از اقرب الموارد). و رجوع به ترکیب ماء معین ذیل ماء شود.
|| خوب . گرامی . پسندیده . مطلوب : غث و سمین و معین و مهین آن را وزنی نهند. (سندبادنامه ص 245). از هرچه حادث شود غث و سمین و معین و مهین و صلاح و فساد و خیر و شر بدانی . (سندبادنامه ص 87). || چشم کرده . (منتهی الارب ). چشم کرده . چشم زده . (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط).
واژه های همانند
۷۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ژان ماین . [ ی ِ ] (اِخ ) ۞ نام جزیره ٔ آتشفشانی قطبی در اقیانوس منجمد شمالی ، دارای 550 کیلومتر مساحت . آن را هلندیها در اوایل قرن هفدهم کش...
ماین بلاغ . [ ی ِ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان گوی آغاج است که در بخش شاهین دژ شهرستان مراغه واقع است و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغراف...