معین
نویسه گردانی:
MʽYN
معین . [ م َ ] (ع ص ) آب روان . (دهار). آن آب که می بینند چون می رود. (مهذب الاسماء). آب روان بر روی زمین . (ترجمان القرآن ). جاری و روان . (غیاث ) (آنندراج ) : و حصاری محکم در میان شهر و خندقی که به آب معین برده اند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 129).
- ماء معین ؛ آب روان روشن و پاک . ماء معیون . (منتهی الارب ). آب ظاهرو جاری بر روی زمین که آن را بتوان دید. (از اقرب الموارد). و رجوع به ترکیب ماء معین ذیل ماء شود.
|| خوب . گرامی . پسندیده . مطلوب : غث و سمین و معین و مهین آن را وزنی نهند. (سندبادنامه ص 245). از هرچه حادث شود غث و سمین و معین و مهین و صلاح و فساد و خیر و شر بدانی . (سندبادنامه ص 87). || چشم کرده . (منتهی الارب ). چشم کرده . چشم زده . (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط).
واژه های همانند
۷۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
معین الدین ملکشاه . [ م ُ نُدْ دی ن ِ م َ ل ِ ] (اِخ ) پنجمین از سلاجقه ٔ عراق و کردستان از 547 تا 548 هَ . ق . (از طبقات سلاطین اسلام ص 137).
فتح آباد معین زاده . [ ف َ دِ م ُ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ باختری شهرستان رفسنجان که در بیست هزارگزی شمال باختری رفسنجان و چهار...
معین امیرالمؤمنین . [ م ُ ن ِ اَ رُل ْ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) لقب محمدبن یمین الملک نوشتکین خوارزمشاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
عظیم آباد معین الملک . [ ع َ دِ م ُ نُل ْ م ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران . سکنه ٔ آن 102 تن است . آب آن از قنات و محصو...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
اسماعیل آباد حاجی معین . [ اِ دِ م ُ ](اِخ ) دهی جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران ، در6000 گزی جنوب شهر ری و 3000 گزی خاور شوسه ٔ تهران ...
ماین . [ ] (اِخ ) شهرکی است با نعمت میان پارس و اسپاهان . (حدود العالم چ دانشگاه ص 136).
مائن . [ ءِ ] (ع ص ) دروغگوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). کاذب . دروغزن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مؤنت کشنده و بار کشند...
مائن اس . [ ] (اِ) به هندی ثمرة الطرفاست . (فهرست مخزن الادویة). و رجوع به مائی شود.