منیع
نویسه گردانی:
MNYʽ
منیع. [ م َ ] (ع ص ) محکم و استوار چرا که هر چیز استوار، غیر را از مداخلت بازمیدارد. (غیاث ) (آنندراج ). استوار. (منتهی الارب ). استوار: حصن منیع؛ دزی استوار. (مهذب الأسماء). استوار و بلند. (ناظم الاطباء).دیوار محکم و استوار به نحوی که مداخلت بر آن ممکن نگردد. ج ، مناء و هی منیعة. (از اقرب الموارد). رفیعو بلند و استوار : در جوار امن و حمی منیعو... او قرار یابند. (سندبادنامه ص 6). آن قلعه ای است در میان آبی بسیار، بر تندی کوهی رفیع و جایی منیعبنیاد نهاده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 303).به حکم آنکه ملاذی منیع از قله ٔ کوه به دست آورده بودند. (گلستان سعدی ). تا مصارعت کردند و مقامی منیع ترتیب دادند. (گلستان سعدی ). || عزیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). باعزت . (یادداشت مرحوم دهخدا). و یقال رجل منیع و مکان منیع و سدة منیعة و هو فی عز منیع؛ او در عزت و ارجمندی است . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || کسی که دارای بدنی قوی باشد و بر وی توانایی نباشد. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
منیع. [ م َ ] (اِخ ) ابن خالدبن عبدالرحمن بن خالدبن الولیدالمخزومی . صاحب جامع منیعی در نیشابور. وی مردی مالدار و بزرگ منصب بود وی علاوه ب...
منیع.[ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان . رجوع به ابوالعدیس شود.
منیع. [ م َ ] (اِخ ) ابن معاویةبن قروةالمنقری نماینده ٔ قتیبه که نزد عبدربه فرستاده است .باز قتیبه منیعالمنقری را اینجا (به سیستان ) فرستادو...
ام منیع. [ اُم ْ م ِ م َ ] (اِخ ) از زنان صحابی بود. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 284 شود.
ابن بنت منیع. [ اِ ن ُ ب ِ ت ِ م َ ] (اِخ ) رجوع به بغوی عبداﷲبن محمدبن عبدالعزیز مکنّی به ابوالقاسم شود.