موضح
نویسه گردانی:
MWḌḤ
موضح . [ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ایضاح . پیداکننده و آشکار نماینده و واضح کننده . (ناظم الاطباء). پیدا و آشکارکننده . (آنندراج ) : و صلوات ... نثار روضه ٔ... افضل رسل و موضح سبل . (تجارب السلف ). و رجوع به مُوَضِّح شود. || مردی که دارای فرزند خوبروی گردد. (ناظم الاطباء). مردی که فرزند سپید شود او را. (آنندراج ).
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه
موضح . [ م ُوَض ْ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از توضیح . پیداکننده و آشکارنماینده . (ناظم الاطباء). و رجوع به موضِح شود.
موزة. [ م َ وَزْ زَ ] (ع ص ) ارض موزة؛ زمین مرغابی ناک . (منتهی الارب ، ذیل وزز) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به وز شود.
موزة. [ م َ زَ ] (ع اِ) یکی موز (مویز). (منتهی الارب ). رجوع به موز شود.
موزه . [ زَ / زِ ] (اِ) ۞ به ترکی چکمه گویند. (از برهان ). چکمه و معرب آن موزج است . (از المعرب جوالیقی ص 311). خف . موزج . (دهار) (منتهی ...
موزه . [ مو / م َ زَ / زِ ] (اِ) قسمی از حلوا. (ناظم الاطباء). نام حلوایی است . (از برهان ) (آنندراج ).
موزه . [ زِ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ جای مخصوص عتیقه جات . گنجینه . متحف . (یادداشت مؤلف ). مکانی که مجموعه ٔ بزرگی از آثار باستانی وصنعتی و چیزه...
دست موزه . [ دَ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) دستکش . موزه ٔ دست ، یعنی جامه که به اندام کف و انگشتان دست دوزند، برای حفظ دست از سرما یا آفتاب یا گرد...
موزه دوز. [ زَ / زِ ] (نف مرکب ) کفشگر. چکمه ساز. خفاف . (یادداشت مؤلف ). چکمه دوز و آنکه چکمه می سازد. (ناظم الاطباء). کفشگر. (آنندراج ). خفاف ...
پای موزه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) پای افزار : و مسلمانان بسیار غنیمت یافتند از سلاح و جامه و زرینه و سیمینه و برده گرفتند و یک پای موزه ٔ خات...
موزه گیر. [ زَ / زِ ] (نف مرکب ) اسبی که دندان می گیرد و می گزد سوار خود را. (ناظم الاطباء). اسب گزنده مر سوار خود را. (آنندراج ).