اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مؤم

نویسه گردانی: MWM
مؤم . [ م ُ ءَم م ] (ع ص ) مقارب و موافق . || امر بَیّن و آشکار. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
موم دل . [ دِ ] (ص مرکب ) نرم دل و رقیق القلب . (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف ) : از آن که موم دلی در سخا به مهر سؤال به مهر مهر تو آهن د...
موم گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) موم ساز. شمعساز. شماع . (ناظم الاطباء). موم ریز. موم ساز. شماع . شمعریز. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موم ریز و شماع شو...
موم ریز. (نف مرکب ) ریزنده ٔ موم . موم ریزنده . آنکه ریختن شمع پیشه دارد. آنکه به ساختن شمع اشتغال ورزد. شماع .(از یادداشت مؤلف ). و رجوع ب...
موم رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ موم زرد. || موم گون . مانند موم نرم : نگه گرد جوشن گذاری خدنگ که آهن شدی پیش او موم رنگ .فردوسی .
موم آین . [ ی ِ ] (اِ مرکب ) مومیا. (ناظم الاطباء). موم آیین . رجوع به مومیا شود.
موم جامه . [ جا م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) پارچه ٔ مومی شده و به موم اندودشده و مشمع. (ناظم الاطباء). جامه ای که به موم چرب کرده باشند. (آنندراج...
موم سان . (ص مرکب ) موم کردار. نرم همچون موم . که چون موم نرم و ملایم باشد. (از یادداشت مؤلف ) : موم سانم ز بهر خاتم نورخالی از انگبین و...
موم دلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت موم دل . نرم دلی و رقت قلب . (یادداشت مؤلف ). نرم دلی . (آنندراج ) : چنان ز عشق کم آزار گشته ام طال...
موم شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه است از نرم و ملایم گشتن . (از یادداشت مؤلف ) : کس آن را نبرد مگر تیغ مرگ شود موم از آن تیغ پولاد ترگ...
موم سرشت . [ س ِ رِ ] (ص مرکب ) آنکه مانند موم نرم باشد. موم طبیعت : این هیون هین و این جمل مؤمن نهاد موم سرشت لین را گناهی نیست . (مرز...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.