مهر. [ م ُ ] (اِ) آلتی از فلز، سنگ ،عقیق و در عصر ما لاستیک و جز آنها که بر آن نام و عنوان کسی یا بنگاهی یا مؤسسه ای را وارون کنده باشندو چون بر آن مرکب مالند و آنگاه بر کاغذ و جز آن فشار دهند نام و نقش مذکور بر آن ثبت شود
: که کشتی کسی را مده تا نخست
جوازی به مهرم نیابی درست .
فردوسی .
-
سجع مهر ؛ کلمات موزون و مسجع و گاه مصراعی یا بیتی معمولاً متضمن نام و نشان دارنده ٔ مهر
: «... ژولیده ای [ بابافغانی ]... می آید و قصیده ای در مدح ما [ حضرت رضا(ع ) ] گفته که مطلع آن به جهت سجعمهر مبارک مناسب است ... و مطلع قصیده ٔ او را سجع مهر مبارک کردند، و آن مطلع این است :
خطی که یک رقمش
۞ آبروی نه چمن است
نشان خاتم سلطان دین ابوالحسن است .
(از ریاض العارفین از مقدمه ٔ دیوان اشعار بابافغانی شیرازی چ احمد سهیلی خوانساری چ
1362 ص
23).
|| گاهی مراد از مهر همان مهر سلطنت است و مهر افرادی که حکمرانی می کرده اند و یا شاهزادگان و به هرحال داشتن چنین مهری حاکی از سلطنت و بزرگی و اقتدار بوده است
: به توران نباشد چو تو کس به جاه
به تخت و به مهر و به تیغ و کلاه .
فردوسی .
بفرمود کآن تاج و آن گوشوار
همان مهرو آن جامه ٔ شاهوار.
فردوسی .
به پیری سوی گنج یازانتر است
به مهر و به دیهیم نازانتر است .
فردوسی .
مگر با تو ای پهلوان زمین
سزاوار مهر و کلاه و نگین .
فردوسی .
وز آن پس ز من هرچه خواهی بخواه
پرستنده و مهر و تخت و کلاه .
فردوسی .
-
مهر سلطنت ؛ مهری که ازآن ِ سلاطین بوده است . رسم بوده است که پادشاهان نامه ها را اگرچه به خط خودشان نیز بوده مهر می کرده اند چنانکه در تاریخ بیهقی آمده است : امیر [ محمود ]به خط خویش گشادنامه نبشت ، چون نبشته آمد خیلتاش راپیش بخواند و آن گشادنامه را مهر کرد و به وی داد. (ص
123). درباره ٔ مهرهای پادشاهان رجوع به مجله ٔ یغماسال پنجم ص
162 به بعد و مجله ٔ بررسیهای تاریخی شماره ٔ مسلسل
20 و
21 و الوزراء و الکتاب ص
29 و مجله ٔ وحید سال دوم شماره ٔ هشتم و کتاب اصطلاحات دیوانی دوره ٔغزنوی و سلجوقی ص
43 و سازمان حکومت صفویه شود.
-
مهر شرف نفاذ ؛ یکی از انواع مهرهای سلطنتی دوره ٔ صفویه که خاص ممهور ساختن ارقام و احکام امرا ووزرا بوده است
: شغل مشارالیه [ شغل مهردار مهر شرف نفاذ ] آن است که ارقام و احکام امرا و وزرا و... گوشه ٔ ضمن ارقام را در برابر مهر «همایون » به مهر کوچک «شرف نفاذ» مهر نماید. (تذکرةالملوک ص
25). و رجوع به سازمان حکومت صفویه شود. || مهریا نگینی که به کسی دهند به نشانه ٔ مجاز بودن وی دراجرای امری
: بدو داد مهری به پیش سپاه
که سالار اوی است و جوینده راه .
فردوسی .
شب در آن شهر است غوغا ز اختران
مهر شحنه سوی غوغائی فرست .
خاقانی .
|| نشان و اثر آلت مذکور بر کاغذ. نشان اثر خاتم بر کاغذ و جز آن که حاکی از تأیید و تأکید نوشته های کاغذ مذکور باشد. اثر خاتم . نشان خاتم بر چیزی . نقش نگین . (از یادداشتهای مؤلف ). نقش حروف که بر نگین باشد. (آنندراج ). اثر و نقش مهر با نام یا علائم خاص صاحب آن
: یکی نامه خواهم بر او مهر شاه
همان خط او چون درخشنده ماه .
فردوسی .
بدین مهر و منشور یزدان گواست
که ما بندگانیم و اوپادشاست .
فردوسی .
یکی مهر و منشور باید همی
بدین مژده بر سور باید همی .
فردوسی .
به نامه مهر موبد هم نباید
گوا گر کس نباشد نیز شاید.
(ویس و رامین ).
این ملطفه ها را به مهر جایی نهاده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
538).
چنین بد مهی شاد شاه بلند
نه بر گنج مهرو نه بر بدره بند.
اسدی (گرشاسب نامه ص 475).
از جهت آن که سلیمان علیه السلام انگشتری ضایع کرد ملک از وی برفت . شرف آن مهر را بود که بر وی بود نه انگشتری را. (نوروزنامه ). نامه ٔ بزرگان بی مهر از ضعیفی رای و سست عزمی بود وخزانه ٔ بی مهر از خوارکاری و غافلی بود. (نوروزنامه ).
بر نگین جان خاقانی مقیم
مهر مهر و مهربانی میکنم .
خاقانی .
بر دل مومین و جان مؤمنش
مهر و مهر دین مهیا دیده ام .
خاقانی .
چو دارالملک جانت را به مهر مهر او بینی
مترس از زحمت غوغا به میدان آی شاه آنک .
خاقانی .
تا سلیمان ز نقش خاتم خویش
مهر من بر چه صورت آرد بیش .
نظامی (هفت پیکر ص 20).
سر دشمنان بر زمین آوری
جهان زیر مهر نگین آوری .
نظامی .
-
به مهر اندرآوردن ؛ به مهر کردن . مهر کردن
: چونامه به مهر اندرآورد شاه
فرستاد نزدیک ایران سپاه .
فردوسی .
-
به مهر رسانیدن ؛ مهر کردن . (از آنندراج )
: ز داغ بندگی مرتضی علی اشرف
به مهر شاه رسانیده محضر خود را.
محمدسعید اشرف (از آنندراج ).
-
به مهر رسیدن ؛ مهر کرده شدن . (از آنندراج )
: گواه گرمی خون داغ های پیکر ما
به مهر لاله عذاران رسیده محضر ما.
ظهوری (از آنندراج ).
-
جهان به زیر مهر داشتن ؛ جهان را در اطاعت داشتن
: ماهی به پیش روی و جهانی به زیر مهر
نوباوه ای به دست و می لعل بر دهان .
فرخی .
-
سربه مهر ؛ مهرکرده شده . مهردار. سخن سربه مهر؛ کلام پنهان و مکتوم و رازگونه
: سخن سربه مهر دوست به دوست
حیف باشد به ترجمان گفتن .
سعدی .
ای باد سلام سربه مهر از سر مهر
ازقطره به دریا بر و از ذره به مهر.
؟
-
لب به مهر بودن ؛ مجاز نبودن به نوشیدن
: تو می خور بهانه ز در دور دار
مرا لب به مهر است معذور دار.
نظامی .
-
مهر انگشت ؛ در انگشت نگاری هرگاه انگشت آلوده به مرکب و سیاهی را بر روی کاغذ نهند اثری از آن باقی می ماند که فرهنگستان برای آن اثر با توجه به معادل فرانسوی آن
۞ این ترکیب را انتخاب کرده است . و کسانی که خط ندارند به جای امضا مهر انگشت زیر نامه ها می نهند. اثر انگشت .
-
مهر برداشتن از در ؛ باز کردن و گشودن در
: یک روز سبک خیزد شاد و خوش و خندان
پیش آید و بردارد مهر از در زندان .
منوچهری .
-
مهر برگرفتن ؛ مهر برداشتن .
-
مهر از سر نامه برگرفتن ؛ نامه را گشودن
: مهر از سر نامه برگرفتم
گوئی که سر گلابدان است .
سعدی .
-
مهر بر لب زدن ؛ خاموشی گزیدن
: من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم .
حافظ.
-
مهر پذیرفتن ؛ نقش پذیرفتن . اثر و نشان مهر پذیرفتن
: نقش پذیرفتن یعنی مهر پذیرفتن .(کشف المحجوب سجستانی جستار پنجم از مقالت سوم ).
-
مهر خرمن ؛ مهری از چوب و جز آن ، بزرگ ، تقریباً به اندازه ٔ دو برابر دست آدمی برای مهر کردن گندم در خرمن . رَوْسَم . رَوْغَم . دَج . مهر انبار. رجوع به مدخل مهر انبار شود.
-
مهر دادن ؛ تصدیق دادن . گواهینامه دادن . گواهی با مهر و امضا دادن
: تو را خوبی به خوبی مهر داده
بتان پیش تو سر بر خط نهاده .
(ویس و رامین ).
-
مهر داشتن ؛ به مهر بودن .
- || بسته بودن .
-
مهر از آفتاب داشتن ؛ بسته بودن
: تادهان روزه داران داشت مهر از آفتاب
سایه پروردان خضرا مهر بر در ساختند.
خاقانی .
-
مهر دهان ؛ روزه . صوم : به این مهر دهانم سوگند؛ یعنی به این روزه ام . (یادداشت مؤلف ).
- || خاموشی . سکوت . (آنندراج ). و رجوع به مدخل مهردهان شود.
-
مهردهانان ؛ روزه داران .
-
مهر دهان روزه داران ؛ کنایه از آفتاب است که تا غروب نکند روزه نتوان گشود. (برهان )
: ای مهر دهان روزه داران
جان داروی علت بهاران .
خاقانی .
-
مهر زبان ؛ کنایه از سکوت و خاموشی
: هم نفسش راحت جانها شود
هم سخنش مهر زبانها شود.
نظامی .
-
مهر زدن ؛ مهر کردن . مهر نهادن . نشان کردن بر چیزی . تمغا زدن
: هرکه را چون خال حسن عنبرین خط روی داد
مهر بر بالای خورشید قیامت میزند.
صائب .
-
مهر شریعت ؛ اشاره به حضرت رسالت پناه محمدی است صلوات اﷲ علیه و آله . (آنندراج ) (از برهان ).
-
مهر شفا ؛آنچه عزایم خوانان بر ریسمان دمیده گره زده در گلوی مریضان اندازند. (غیاث ) (آنندراج ).
-
مهر کتف مصطفی ؛ مهر نبوت
: مصطفی کعبه است و مهر کتف او سنگ سیاه
هرکس از بهر کف او زمزم افشان آمده .
خاقانی .
رجوع به ترکیب مهر نبوت شود.
-
مهر کردن ؛ مهر را بر کاغذ و جز آن فشاردن تا نقش مهر بر آن منقوش گردد. مهر زدن . نشاندار کردن . ممهور کردن . طبع. ختم . رقم . سحی . تسحیة
: شه آن نامه ها را همه مهر کرد
بپیچید و بنهاد در یک نورد.
نظامی .
- || کنایه از بستن . موقوف کردن
: در گنج دینار را مهر کرد
به توران نماندش کسی هم نبرد.
فردوسی .
هم اندر زمان حقه را مهر کرد
بیامد خروشان و رخساره زرد.
فردوسی .
راضی شدم و مهر بکرد آنگه دارو
هر روز به تدریج همی داد مزور.
ناصرخسرو.
پس دهان دل ببند و مهر کن
پر کنش از باد کبر من لدن .
مولوی .
هرکه را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند.
مولوی .
گرچه سنگ و تیغ را مژگان اوکرده ست مهر
بوی خون می آید از چاه زنخدانش هنوز.
صائب (از آنندراج ).
-
مهر کردن خرمن ؛ ارتشام . رسم . رشم .
-
مهرگیرنده ؛ اثر و نقش پذیرنده
: به روزی که طالعپذیرنده بود
نگین سخن مهرگیرنده بود.
نظامی .
-
مهر نبوت ؛ نشانی که در کتف حضرت رسول بوده و آن را حاکی از نبوت وی دانسته اند
: خدای مهر نبوت نمود باز به خلق
از آن رسول نکومخبر نکومنظر.
ناصرخسرو.
مر تو را هست کنون نقش فتوت بر دل
همچو همنام تو را مهر نبوت بر دوش .
سوزنی .
کتف محمد ازدر مهر نبوت است
بر کتف بیوراسب بود جای اژدها.
خاقانی .
-
مهر وصل ؛ مهری را گویند که برای اعتبار طوامیر طویل الذیل بر پیوندهای آن زنند. (آنندراج )
: مانند مهر وصل سند بهر اعتبار
با مهر خامشی به لب خویشتن زدیم .
محسن تأثیر.
-
مهر و موم ؛ موم با نشان و نقش مهر بر آن .
-
مهر و موم زدن ؛ قرار دادن قطعه ٔ موم گداخته و نقش و نشان مهر بر آن نهادن .
-
مهر و موم کردن ؛ مهر و موم زدن .
-
مهر و موم نهادن ؛ مهر و موم زدن .
- || بستن . تعطیل کردن
: به سلطانی چین نهم مهر و موم
زنم پنج نوبت به تاراج روم .
نظامی (از آنندراج ).
-
مهر و نشان ؛ مهر و نشانه . مهر با علامت و نشان
: گوهر مخزن اسرار همان است که بود
قصه ٔ مهر بدان مهر و نشان است که بود.
حافظ.
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه ٔ تست .
حافظ.
-
مهریخ بر زر نهادن ؛ نابود و تلف کردن
:توانی مهر یخ بر زر نهادن
فقاعی را توانی سر گشادن .
نظامی .
|| فرمان (به ذکر لوازم و اراده ٔ ملزوم ). فرمان ممهور خاص به نشانه ٔ اجازه ٔ اجرای امری
: و گر خان را به ترکستان فرستد مهر گنجوری
پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش .
منوچهری .
|| مجازاً، نشان . اثر. علامت
: خردورزی و خرسندی نمایی
که خرسندی است مهر پارسایی .
(ویس و رامین ).
اگر به رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب
که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق .
حافظ.
-
مهر آبله ؛ اثر کم آن . (یادداشت مؤلف ).
|| پرده ٔ بکارت . نشان بکارت و دوشیزگی
: به پور جوان گفت از این هفت جام
بخور تا شوی ایمن و شادکام
مگر بشکنی امشب آن مهر تنگ
کلنگ از نمد کی کند کان سنگ .
فردوسی .
هنوز آن مهر بردرج رحم داشت
که جان افروز گوهر گشت پیدا.
خاقانی .
رعاف بر او مستولی شد... و از دنیا برفت . سیده را همچنان با مهر به بغداد بردند. (راحةالصدور راوندی ). سیاه را در آن حالت نفس طالب بود و شهوت غالب ، مِهرش بجنبید و مُهرش برداشت . (گلستان سعدی ).
-
بامهر ؛ دست نخورده . سربه مهر
: ختامه مسک ؛
۞ یعنی اهل بهشت ... شراب بامهر خورند و دست وپابزده و نیم خورده نخورند. (کتاب المعارف ).
-
به مهر بودن ؛ بکر بودن . باکره بودن . دست نخورده بودن . (یادداشت مؤلف )
: از شمار تو کس طرفه به مهر است هنوز
وز شمار دگران چون در تیم دودر است .
لبیبی .
سالی است که شد عروس و بیش است
با موجب شو به مهر خویش است .
نظامی .
-
به مهر خدای ؛ باکره . (یادداشت مؤلف )
: که هست این عروس به مهر خدای
پریچهره ٔ سعتری منظری .
منوچهری .
سفالین عروسی به مهر خدای
بر او بر نه زری و نه زیوری .
منوچهری .
-
مهر برگرفتن ؛ مجازاً، ازاله ٔ بکارت کردن . (یادداشت مؤلف )
: دختر را از سر راه ببرد ومهر دختری از وی برگرفت ... و در این سی سال هزار دختر مردمان را به زور مهر دختری برگرفته بود. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).
-
مهر بودن ؛ مختوم و منحصر بودن به
: فرستاده را داد مهری درم
که مهر است برنام حاتم کرم .
سعدی .
- || کنایه از بسته شدن و مختوم بودن امری
: سالها شد کز دیار عشق مردی برنخاست
سنگ و تیغ بیستون مهر است تا فرهاد رفت .
محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
مهر دختری ؛ مهر دوشیزگی . بکارت . پرده ٔ بکارت
: همان دو شوی کرده ویس بت روی
به مهر دختری مانده چو بی شوی .
(ویس و رامین ).
-
مهر دوشیزگی ؛ بکارت . مهر دختری
: ببردم از او مهر دوشیزگی
وز آن سلسبیلش زدم ساغری .
منوچهری .
|| کنایه از پایان امری ، به جهت اینکه مهر را در پایان نامه نقش می بستند.
-
مهر پیغامبران (پیمبران ) ؛ مهر رسولان . خاتم پیامبران . واپسین رسولان
: ماکان محمدٌ أبا احد من رجالکم ولکن رسول اﷲ و خاتم النبیین (قرآن
40/33)؛ گفت نیست محمد پدر هیچ کسی از مردمان شما ولکن پیغامبر خدای است ومهر پیغامبران است . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
هم زین قیاس بر همه مردم سوی خدا
مهر پیمبران به شرف مصطفی شده ست .
ناصرخسرو.
-
مهر رسولان خدا ؛ خاتم پیامبران . ختم رسل . حضرت محمد(ص )
: بلکه به زندانی چونانکه گفت
مهر رسولان خدا اجمعین .
ناصرخسرو.
|| قطعه ای کوچک از گِل ، معمولاً به شکل مکعب مستطیل یا استوانه که نمازگزاران برزمین نهند و به جای خاک ، پیشانی به هنگام سجده بر آن گذارند. و آن بیشتر از خاک کربلا یا مشهد باشد.
-
مهر خاک ؛ مهر نماز که از خاک باشد
: خاکساران را در این درگاه قرب دیگر است
اعتبار از مهر زر بیش است مهر خاک را.
مخلص کاشی (از آنندراج ).
-
مهر خاک کربلا ؛مهر نماز که از خاک کربلا باشد به خاطر قدسیت آن .
-
مهر خاکی ؛ مهر خاک . مهر نماز که از خاک باشد
: از این مهر خاکی برات نماز
شود خاکه ٔ دفتر بی نیاز.
ملاطغرا (از آنندراج ).
-
مهر سجده ؛ مهر نماز. چیزی است که از گِل سازند مدور و آن اکثر کربلائی باشد که سجده گاه امامیه است و آن را مهر خاک کربلا و مهر کربلا نیز گویند. (آنندراج )
: وجود خاکی ما مهر سجده ٔ ملک است
به حیرتم که در این مشت گِل چه دیده خدا.
محمدقلی سلیم (از آنندراج ).
-
مهر کربلا ؛ مهری که از خاک کربلا باشد
: نیست زاهد را غرض تحصیل مهر کربلا
بهر اثبات صلاح خویش محضر میکند.
مخلص کاشی (از آنندراج ).
-
مهر نماز ؛ مهری از خاک که در سجده پیشانی بر آن نهند
: سرم گرفته به دل الفت از خمیدن قامت
به سجده گاه صراحی پیاله مهر نماز است .
محمدقلی سلیم .
چنان از ننگ شرکت عرصه بر خودتنگ میخواهم
که چون مهر نماز آن آستان یک گل زمین باشد.
شفیع اثر (از آنندراج ).
رجوع به مهره شود.
|| تبخال
: گرچه شبها از سموم آه تب ها برده ام
از نسیم وصل مهر تب نشان آورده ام .
خاقانی .
|| خال .
-
مهر عنبر ؛ خال مشکین
: زآن لب چون آتش تر هدیه کن یک بوس خشک
گرچه بر آتش تو را مهری ز عنبر ساختند.
خاقانی .
|| انگشتری . (انجمن آرا).
-
مهر بادام ؛ انگشتر که نگین آن به شکل بادام باشد. (آنندراج ).
- || چشم به مناسبت شباهت به بادام
: حسن در چشم آن نکونام است
گنج حسنش به مهربادام است .
ملامفید بلخی (از آنندراج ).
-
مهر بادامی ؛ مهر بادام . انگشتر که نگین آن به صورت بادام سازند. (آنندراج ).
- || چشم به مناسبت شباهت به بادام
: مهر چشمش داده شهرت در نکونامی مرا
کرده صاحب اعتبار این مهر بادامی مرا.
ملامفید بلخی .
-
مهر جم ؛ مراد از آن همان مهر یا انگشتری سلیمان است
: ای لب و زلفین تو مهره و افعی به هم
افعی تو دام دیو مهره ٔ تو مهر جم .
خاقانی .
چون آب پشت دست نماید نگین نگین
پس مهر جم به خاتم گویا برافکند.
خاقانی .
و رجوع به مهر سلیمان و انگشتر سلیمان شود.
-
مهر سلیمان (سلیمان جم ) ؛ انگشتری سلیمان
: خسرو ما پیش دیو جم سلیمان شده ست
وآن سر شمشیر او مهر سلیمان جم .
منوچهری .
ویحک آن موم جدامانده ز شهدم که کنون
محرم مهر سلیمان شدنم نگذارند.
خاقانی .
منم آن موم که دل سوختم از فرقت شهد
وصلت مهر سلیمان به خراسان یابم .
خاقانی (دیوان ص 299).
|| نشان و نقش سکه از درم و دینار و جز آن
: بخرند تا آن درم نزد شاه
برند و کند مهر او را نگاه .
فردوسی .
گوش به فرمان وی دارید و خطبه اورا کنید و مهر درم و دینار به نام وی کنید. (تاریخ سیستان ). اینک منشور میرطغرل فرستادم چنان باید که خطبه به نام من کنید و مهر بگردانید. (تاریخ سیستان ).به زر نگاه کردند که از آن راهب بستده بودند همه سفال گشته بود و به جای مهر بر آن پدید گشته . (تاریخ سیستان ).
پذیردآفرینشها ز دادار
چو از سکه پذیرد مهر دینار.
(ویس و رامین ).
حسن را همچون نقش بر دیبا
زیب را همچومهر بر دینار.
مسعودسعد.
خجسته نامش در شعرهای نادر من
چو مهر بر درم است و چو نقش بر دیباست .
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 57).
درم نانبا را داد به مهر دقیانوس ، نانبا گفت مگر این مرد گنج یافته است . (مجمل التواریخ و القصص ).
پنج دینار بد در او موزون
مهر او کرده نام افریدون .
سنائی .
از پی هر درم که برد از وقف
یا ستد از کسان به بیع سلم
بر سر کل خورد یکی خایسک
چون به هنگام مهرمیخ درم .
سنائی .
تا ابد نام او بر افسر عقل
مهر بر سیم و نقش بر حجر است .
خاقانی .
رخت دل بر در هوس مبرید
مهر شه بر زر دغل منهید.
خاقانی .
دینار أحرش ؛ دینار درشت مهر به جهت نوی و تازگی . سِنّة؛مهر درم . (منتهی الارب ).
-
زر مهرناکرده ؛ نامسکوک . (یادداشت مؤلف ).
-
مهر کردن ؛ سکه زدن
: بسازند و آرایش نو کنند
درم مهر بر نام خسرو کنند.
فردوسی .
|| دستگاه و قالب سکه ریزی و ضرب سکه
: زین رخ زرد چین گرفته ز درد
همچو زر زیر مهر ضرابم .
مختاری .
|| کیسه ای سربسته و مختوم محتوی مبلغی معین از زر و سیم . کیسه ٔ سربه مهر. و رجوع به مهری شود
: رودکیا برنورد مدح همه خلق
مدحت او گوی و مهر دولت بستان .
رودکی .
و مهر دیگر به نام فرزند سی هزار هریوه . (تاریخ بیهقی ص
212). حالی صد دینار فرمود تا برگ رمضان سازم و بر فور مهری بیاوردند صد دینار نیشابوری و پیش من نهادند. (چهارمقاله ). پس ساعتی بود غلامان درآمدند و پیش هریک یک تاه اطلس و مهر زر بنهادند. (لباب الالباب عوفی ). مهر زر پیش نهاد و از بعد از چند روز تشریفی خوب و استری نیکو و مهری زر فرستاد. (المعجم ). پس هر سه هزار دینار برگرفت و پیش مار برد، مار را آواز داد، بیرون آمد، بر یکدیگر سلام دادند. پس مهر زر پیش نهاد. از گذشته عذرها خواست . (مرزبان نامه ).
فرستاده را داد مهری درم
که مهر است بر نام حاتم کرم .
سعدی (بوستان ).