اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نالان

نویسه گردانی: NALAN
نالان . (نف ) (از: نال ، نالیدن + ان ، پسوند صفت فاعلی ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناله کننده . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). حنان . حنانه . که می نالد. که نالد. که ناله کند :
دلخسته و محرومم و پیخسته و گمراه
گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه .

خسروانی .


همی بود نالان ز درد شکم
به بازارگان داد چندی درم .

فردوسی .


بس کن آن قصه ٔ رباب کنون
زرد و نالان شدی چو رود و رباب .

ناصرخسرو.


شاد بودی به بانگ زیر کنون
زار و نالان شدی و زرد چو زیر.

ناصرخسرو.


عاجز در کارها حیران بود و وقت حادثه سراسیمه و نالان . (کلیله و دمنه ).
بربط آبستن تن و نالان دل و مردان به طبع
جان بر آن آبستن فریادخوان افشانده اند.

خاقانی .


چو من در پایش افتادم چو خلخال زرش ، گفتا
که چون خلخال ما هم زرد و هم نالان و زار است این .

خاقانی .


گهی نالان چو ابر نوبهاری
گهی گریان چو ابر از بیقراری .

نظامی .


دلش نالان و چشمش زار و گریان
جگر از آتش غم گشته بریان .

نظامی .


|| نغمه گر. آوازخوان . مترنم :
واﷲ از این خار در بستان شوم
همچو بلبل زین سبب نالان شوم .

مولوی .


همیشه من چو بلبل بر گل از عشقش بُوَم نالان
بخاصه چون رود بلبل به سوی گلستان اندر.

فتح اﷲخان شیبانی .


|| شکوه کننده . شکایت کننده . شاکی :
همه ساله بیکار و نالان ز بخت
نه رای و نه دانش نه زیبای تخت .

فردوسی .


منم بیمار و نالان زین شب تار
که در شب بیش باشد درد بیمار.

(ویس و رامین ).


چرخ چون چرخ زنان نالان است
دل ز چرخ اینهمه نالان چه کنم .

خاقانی .


که زمانه هم از تو نالانتر
که کرم را در او مجال نماند.

خاقانی .


|| مریض . علیل . رنجور. بیمار. ناخوش . دردمند :
آن کسی را که دل بود نالان
او علاج خلاشمه نکند.

شهید.


او سنگدل و من بمانده نالان
چرویده و رفته زدست چاره .

منجیک .


اگر گویم بنالیدم بد افتد
که باشد مرد نالان زار و لاغر.

فرخی .


و نیز از بغداد اخبار رسیده است که خلیفه القادرباﷲ نالان است . (تاریخ بیهقی ص 258). وی [سلطان محمود ] خود پیر شده است و ضعیف گشته و نالان می باشد و عمرش سر آمده . (تاریخ بیهقی ص 129). این وزیر سخت نالان است . (تاریخ بیهقی ص 368). و رشید را بضرورت به خراسان باید رفت و نالان بود در راه . (مجمل التواریخ ). پیوسته نالان بود و خواب از وی بگسست و بر نعشی خفته بر دوش همی بردندش . (مجمل التواریخ ).
ترا مشکوی مشکین پرغزالان
میفکن سگ بر این آهوی نالان .

نظامی .


جان نالان را به داروخانه ٔ گردون مبر
کز کَفَش جان داروئی جز سم نخواهی یافتن .

عطار.


|| (ق مرکب ) ناله کنان . در حال نالیدن :
بخورد اندکی نان و نالان بخفت
به دستار چینی رخ اندر نهفت .

فردوسی .


از آن خوردن زهر با کس نگفت
یکی جامه افکند و نالان بخفت .

فردوسی .


چو این گفته شد سوی مهمان گذشت
ابا چامه و چنگ نالان گذشت .

فردوسی .


شیر مجروح و نالان بازآمد. (کلیله و دمنه ).
نالان چو کبوتری که از خلق
خون در لب بچگان فروریخت .

خاقانی .


امروز پیشم آمد نالان و زار و گریان
حالی بسوخت جانم کردم از او سوائی .

خاقانی .


اگر پیری گه مردن چرا بینند نالانت
که طفل آنک گه زادن همی بینند گریانش .

خاقانی .


زمانی گشت گرد چشمه نالان
به گریه دستها بر چشم مالان .

نظامی .


سلیمی که یکچند نالان نخفت
خداوند را شکر صحت نگفت .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
نالان . (اِخ ) نام کوهی است میان شیراز و کازرون . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : بشنزه در کازرون مالند و من ناله از شو...
نالان . (اِخ ) محمدرضا (میرزا...) ابن محمد عباس لکهنوئی ، متخلص به نالان . از شاعران قرن سیزدهم است و به روایت مؤلف صبح گلشن در قصبه ٔ ج...
نألان . [ ن َ ءَ ] (ع مص ) نأل . (معجم متن اللغة) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نأل شود.
نالان نالان . (ق مرکب ) در حال نالیدن . نال نالان . افتان و خیزان . با آه و ناله و زاری : این بیچارگک می آمد و می نالید تا نزدیک شهر رسیدم ....
نو و نالان . [ ن َ / نُو وُ ] (ص مرکب ) در تداول ، بالتمام نو. جامه ای در کمال نوی . جامه که هیچ پوشیده نشده یا کم پوشیده شده باشد: قبای ...
کوه نالان . [ هَِ ] (اِخ ) نام کوهی است در میان راه کازرون و شیراز. (آنندراج ).
نالان شدن .[ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نالیدن . (ناظم الاطباء). || مریض شدن . رنجور و بیمار گشتن : چون به ری شد یکچندی نالان گشت چون از بیماری...
نالان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سبب نالیدن شدن . (ناظم الاطباء).
پیر منحنی نالان . [ رِ م ُ ح َ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سالخورده ٔ گوژپشت زاری کننده . || کنایه از چنگ خمیده است که نوازند : آن پیر بی...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.