نألان
نویسه گردانی:
NALAN
نألان . [ ن َ ءَ ] (ع مص ) نأل . (معجم متن اللغة) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نأل شود.
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۸ ثانیه
نالان . (نف ) (از: نال ، نالیدن + ان ، پسوند صفت فاعلی ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناله کننده . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظ...
نالان . (اِخ ) نام کوهی است میان شیراز و کازرون . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : بشنزه در کازرون مالند و من ناله از شو...
نالان . (اِخ ) محمدرضا (میرزا...) ابن محمد عباس لکهنوئی ، متخلص به نالان . از شاعران قرن سیزدهم است و به روایت مؤلف صبح گلشن در قصبه ٔ ج...
نالان نالان . (ق مرکب ) در حال نالیدن . نال نالان . افتان و خیزان . با آه و ناله و زاری : این بیچارگک می آمد و می نالید تا نزدیک شهر رسیدم ....
نو و نالان . [ ن َ / نُو وُ ] (ص مرکب ) در تداول ، بالتمام نو. جامه ای در کمال نوی . جامه که هیچ پوشیده نشده یا کم پوشیده شده باشد: قبای ...
کوه نالان . [ هَِ ] (اِخ ) نام کوهی است در میان راه کازرون و شیراز. (آنندراج ).
پیر منحنی نالان . [ رِ م ُ ح َ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سالخورده ٔ گوژپشت زاری کننده . || کنایه از چنگ خمیده است که نوازند : آن پیر بی...
نالان شدن .[ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نالیدن . (ناظم الاطباء). || مریض شدن . رنجور و بیمار گشتن : چون به ری شد یکچندی نالان گشت چون از بیماری...
نالان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سبب نالیدن شدن . (ناظم الاطباء).