نخود. [ ن ُ خُدْ ]
۞ (اِ)
۞ نام دانه ای است خوراکی که از ماش و عدس بزرگتر است و مانند آنها در خورش پخته میشود. (فرهنگ نظام ).نوعی از حبوبات مأکول و لذیذ. (ناظم الاطباء). حمص .(دهار). خلر. جرجر. (منتهی الارب ). فوم
: به خوشه در از بهر بیرون شدن
چنان جمله شد ماش و منگ و نخود.
ناصرخسرو.
نخود و کشمش و پسته خرک و میوه ٔ تر
قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار.
بسحاق .
نخودی وقت پختن ازماشی
روی پیچید و گفت این چه کسی است .
پروین اعتصامی .
-
نخود هر آش بودن ؛ فضول بودن ودر کار هر کس مداخله کردن و در هر جا که کاری است حاضر بودن . (فرهنگ نظام ).
-
امثال :
مثل نخود در شله زرد .
|| بیست وچهاریک ِ مثقال . یک بیست وچهارم مثقال . یک مثقال بیست وچهار نخود است و شش نخود ربع مثقال است .