اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نذر

نویسه گردانی: NḎR
نذر. [ ن َ ] (ع اِ) آنچه واجب گردانند بر خود یا آنچه واجب کنند به شرط چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نَحْب . (از اقرب الموارد). آنچه کسی بر خود واجب گرداند مثل آنکه بگوید اگر از مرض خودشفا یابم ده تومان در راه خدا میدهم . آوردن لفظ «نذر» شرط نیست مثل مثال مذکور، و گاهی آورده میشود مثل اینکه گوید: «نذر کردم که اگر از مرض شفا یابم ده تومان در راه خدا بدهم ». نُذُر جمع است و در فارسی نُذور و نُذورات هم هست . (از فرهنگ نظام ). آنچه شخصی بر خود واجب گرداند از قبیل روزه و صدقه و جز آن و طعام فاتحه ٔ روح بزرگان . (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). ج ، نُذُر. رجوع به شواهد ذیل معنی بعدی شود. || پیمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). وعد. (ناظم الاطباء). وعده ای که بر اساس شرطی باشد. (از اقرب الموارد). شرط. (ناظم الاطباء). پیمان به چیزی . گرو : نذر کردی به مشهد من ... ولی عهد از علویان کنی و هرچند بر ایشان نماند تو باری از گردن خود بیرون کرده باشی و از نذر و سوگند بیرون آمده ای . (تاریخ بیهقی ص 292). سلطان بر مقتضی نذر خویش حرکت کرد به غزوی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 292). چون حاجتش برآمد و تشویش خاطرش برفت وفای نذرش به وجود شرط لازم آمد. (گلستان ). || (اصطلاح فقه ) نذر التزام قربتی است که در شرع معین نباشد، یا التزام قربت است مطلقاً و در صورتی که با رعایت شرایط آن تحقق یابد التزام و وفای به نذر واجب خواهد بود. || واجب کرده . (مهذب الاسماء). || نیاز. آنچه برای مرشد و مردمان صاحب نفس هدیه آورند و آنچه از نقد و جنس که برای اماکن مشرفه فرستند. (ناظم الاطباء) : نذرها تقدیم کردو صدقات را ملتزم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 268).
به چندین نذر و قربانش خداوند
نرینه داد فرزندی چه فرزند.

نظامی .


توانگران را وقف است ونذر و مهمانی
زکوة و فطره و اعتاق و هَدْی و قربانی .

سعدی .


|| آنچه از نقد و جنس که پیش امرا وسلاطین در حین ملاقات گذرانند. (ناظم الاطباء). || دیه . (فرهنگ نظام ). دیت . (منتهی الارب ). ارش . (المنجد) (از اقرب الموارد). یا نذر دیت جراحت است خصوصاً خرد باشد یا کلان و آن بدل آن جراحت باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : لی عند فلان نذر؛ اذا کان جرحاً واحداً له عقل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || قلیل . کم . اندک . یسیر. (یادداشت مؤلف ). || (مص ) واجب گردانیدن چیزی را بر خود. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). واجب کردن بر خود چیزی را که واجب نیست . (از اقرب الموارد). چیزی بر خویشتن واجب کردن . (از زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98) (تاج المصادر بیهقی ). ایجاب عین الفعل المباح علی نفسه تعظیماً ﷲ تعالی . (تعریفات ). || پیمان کردن . (بحر الجواهر). || طلیعه ٔ لشکر کردن کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خادم یا قیم کلیسا گردانیدن کسی را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آگاه ساختن و ترسانیدن و بیم کردن کسی را در ابلاغ چیزی . (ناظم الاطباء). ترساندن کسی را در ابلاغ چیزی . (از اقرب الموارد). انذار. نُذْر. نُذُر. نَذیر ۞ . (المنجد) (از ناظم الاطباء). || ترسانیدن کسی را از امور دشمن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). آگاه کردن و برحذر داشتن کسی را از عواقب امری قبل از حلول آن . انذار. نذیر. نُذْر. نُذُر. (از اقرب الموارد). || دانستن چیزی را پس پرهیز کردن . (از منتهی الارب ). بدانستن . (تاج المصادر بیهقی ). نَذِرَ بالشی ٔ؛ علمه فحذره و استعد له . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
نظر گماشتن . [ ن َ ظَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) نگریستن . نگاه کردن . روی کردن : بر زهره نظر گماشت اول گفت ای به تو بخت را معول . نظامی .این زما...
نظر نایینی . [ ن َ ظَ رِ ] (اِخ ) محمد رحیم (میرزا...) متخلص به نظر و صحبت و ملقب به نظر علیشاه از شاعران و عارفان قرن سیزدهم هجری قمری و...
همایون نظر. [ هَُ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) دارای نظر مبارک و خجسته ، یا بلندنظر. آنکه از منظری بلند، نظر افکند : الا ای همای همایون نظرخجسته سروش م...
زاویه ٔ نظر. [ ی َ / ی ِ ی ِ ن َ ظَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چیزی که از دور دیده میشود چون از دو حدآن ، امتداد نظر را ضبط کنیم زاویه ای حادث ...
گل خوش نظر. [ گ ُ ل ِ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ظَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسم فارسی مجنج است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). میفختج . (فهرست مخزن الادویه ...
نظر وا کردن . [ ن َ ظَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نظر گشادن . مرادف چشم گشادن . (از آنندراج ). چشم واکردن .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
فروبسته نظر. [ ف ُ ب َ ت َ / ت ِ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) محروم از بینائی : تا شریکان ترا بیش نبیند در راه از جهان بی تو فروبسته نظر باد پدر.خاقانی ...
توتیای نظر. [ ی ِ ن َ ظَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) توتیای بصر. توتیای دیده . سرمه ٔ چشم . آنچه موجب روشنائی دیده شود. آنچه بینائی را نیرو د...
نظر انداختن . [ ن َ ظَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) دیدن . افکندن نگاه .(ناظم الاطباء). نگاه کردن . تماشا کردن : نور هر دو چشم نتوان فرق کردچون که در...
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۱۱ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.