اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نعم

نویسه گردانی: NʽM
نعم . [ ن ِ م َ / ن َ م َ / ن َ ع ِ م َ / ن ِ ع ِ م َ ] (ع فعل ) فعل مدح به معنی نیک است . (از غیاث اللغات ). فعل ماضی است به معنی نیک است . و آن را فعل مدح گویند، مقابل ساء و بئس که فعل ذم است . این فعل چون افعال دیگر صرف نمی شود، زیرا در زمان حال به صورت ماضی مستعمل است و در نِعم َ سه لغت دیگر است بدین ترتیب : نَعِم َ و نِعِم َ و نَعم َ، گویند: نعم الرجل زید؛ و نعمت المراءة هند، و نعم المراءة هند. (از منتهی الارب ).از افعال مدح است و مقابل بئس است . (از متن اللغة).نیک است . نیکوست . چه نیکوست . (یادداشت مؤلف ). رجوع به منتهی الارب و رجوع به بئس در این لغتنامه شود.
- نعم البدل ؛ بهتر بدل . نیک عوض . (از غیاث اللغات ) :
مام من در دیگ پختن بد مثل
دخت اویم گر نیم نعم البدل .

علی اکبر دهخدا.


- نعم البرید :
چون کبوتر نامه آورد از ظفر نعم البرید
عنکبوت آسا خبر داد از خطر نعم الفتی .

خاقانی .


- نعم الصباح :
بلبل کردش سجود گفت که نعم الصباح
خود بخودی باز داد صبحک اﷲ جواب .

خاقانی .


-نعم العوض :
دید ما را دید او نعم العوض
هست اندر دید او کلی غرض .

مولوی .


- نعم الفتی :
شه طغان عقل را نایب منم نعم الوکیل
نوعروس فضل راصاحب منم نعم الفتی .

خاقانی .


- نعم المقیم :
شه نظام الدین میران منعم ارباب فضل
در مقام صاحب عادل عمر نعم المقیم .

سوزنی .


- نعم الوکیل :
شه طغان عقل را نایب منم نعم الوکیل
نوعروس فضل را صاحب منم نعم الفتی .

خاقانی .


ترکیب های دیگر:
- نعم المسیر . نعم المطلوب .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۶ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۷ ثانیه
نعم . [ ن َ ] (ع مص ) برهنه پای آمدن . (از ناظم الاطباء). || (ق ) لغتی است در نَعَم . (اقرب الموارد).
نعم . [ ن َ م َ ] (ع اِ) نعم عین ؛ نعام عین . (اقرب الموارد). رجوع به نعام َ شود.
نعم . [ ن َ ع َ / ن َ ] (ع اِ) شتر و گوسپندیا بخصوص شتر و گفته اند ستور چرنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شتر، بر گاو و گوسفند نیز اطلا...
نعم . [ ن َ ع َ ] (ع ق ) کلمه ٔ ایجاب و تصدیق به معنی آری و بلی . (از غیاث اللغات ). حرف جواب است و اگربعد از ماضی واقع شود معنی آن تصدیق...
نعم . [ ن َ ع ِ] (ع ص ) نرم و نازک و ملایم و نیک . (ناظم الاطباء).
نعم . [ ن ُ ] (ع اِمص ، اِ) نازکی و نرمی و نیکوئی . (از غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). || خوشی عیش . (یادداشت مؤلف ): یوم نعم ؛ یوم رغد و ط...
نعم . [ ن ِ ع َ ] (ع اِ) ج ِ نعمة. (از منتهی الارب ). نعمت ها : داد برخسرو است فضل بر شهریارجود بر شاه شرق بخشش مال و نعم . منوچهری .آن است ب...
دیر نعم . [ دَ رِ ن َ ] (اِخ ) یاقوت گوید: شایدنزدیک رحبه ٔ مالک بن طوق باشد. (از معجم البلدان ).
لا و نعم . [ وَ ن َ ع َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از: لا به معنی نه + نعم به معنی آری ). از قبیل تقابل . از اتباع . و هر دو حرف ایجابند «لا» ب...
فرضة نعم . [ ف ُ ض َ ت ُ ن ُ ] (اِخ ) بر ساحل فرات است و ابن کلبی گوید: به نام حسان بن تبع اسعد ابی کرب حمیری که او را «نُعْم » میخواندند، ن...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۴ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.