اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نعم

نویسه گردانی: NʽM
نعم . [ ن َ ع َ ] (ع ق ) کلمه ٔ ایجاب و تصدیق به معنی آری و بلی . (از غیاث اللغات ). حرف جواب است و اگربعد از ماضی واقع شود معنی آن تصدیق است چنانکه در «هل قام زید» و اگر بعد از مستقبل واقع شود معنی آن وعده است چنانکه «نعم » در جواب «هل تقول ». || بلی . آری . اجل . مقابل لا به معنی نه :
گر تو گوئی که مر او را بکرم نیست نظیر
همه گویند بلی و همه گویندنعم .

فرخی .


دیو است آنکس که هست عاصی درامر او
دیو در امر خدای عاصی باشد نعم .

منوچهری .


نه جز بر زبانش نعم را مکان
نه جز در عطاهاش کان نعم .

ناصرخسرو.


بر مجلس تو بنده را سوءالیست
ارجو که جوابش نعم فرستی
خود جز نعم از تو جواب ناید
گوئی نعم وپس نعم فرستی .

سوزنی .


مفتی علم سخائی وز تو سائل را
نیست جز قول نعم پاسخ و جز بذل نعم .

سوزنی .


مهتر ارچه بزند بنوازد
که یکی لاوهزارش نعم است .

خاقانی .


گفت بخشیدم به او ایمان نعم
ور تو خواهی این زمان زنده اش کنم .

مولوی .


با آنکه می بینم جفا امید می دارم وفا
چشمانت می گوید که لا ابروت می گوید نعم .

سعدی .


گفتم به درم بوسه دهی گفت دهم
گفتم بجز از بوسه دهی گفت نعم .

؟


|| (مص ) سبز و تازه و نرم گردیدن چوب . سبز شدن و تازه و باطراوت گردیدن چوب . (از منتهی الارب ). سبز شدن و تازه و باطراوت گردیدن چوب . (از المنجد) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
نعم . [ ن َ ] (ع مص ) برهنه پای آمدن . (از ناظم الاطباء). || (ق ) لغتی است در نَعَم . (اقرب الموارد).
نعم . [ ن َ م َ ] (ع اِ) نعم عین ؛ نعام عین . (اقرب الموارد). رجوع به نعام َ شود.
نعم . [ ن َ ع َ / ن َ ] (ع اِ) شتر و گوسپندیا بخصوص شتر و گفته اند ستور چرنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شتر، بر گاو و گوسفند نیز اطلا...
نعم . [ ن َ ع ِ] (ع ص ) نرم و نازک و ملایم و نیک . (ناظم الاطباء).
نعم . [ ن ُ ] (ع اِمص ، اِ) نازکی و نرمی و نیکوئی . (از غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). || خوشی عیش . (یادداشت مؤلف ): یوم نعم ؛ یوم رغد و ط...
نعم . [ ن ِ ع َ ] (ع اِ) ج ِ نعمة. (از منتهی الارب ). نعمت ها : داد برخسرو است فضل بر شهریارجود بر شاه شرق بخشش مال و نعم . منوچهری .آن است ب...
نعم . [ ن ِ م َ / ن َ م َ / ن َ ع ِ م َ / ن ِ ع ِ م َ ] (ع فعل ) فعل مدح به معنی نیک است . (از غیاث اللغات ). فعل ماضی است به معنی نیک است...
دیر نعم . [ دَ رِ ن َ ] (اِخ ) یاقوت گوید: شایدنزدیک رحبه ٔ مالک بن طوق باشد. (از معجم البلدان ).
لا و نعم . [ وَ ن َ ع َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از: لا به معنی نه + نعم به معنی آری ). از قبیل تقابل . از اتباع . و هر دو حرف ایجابند «لا» ب...
فرضة نعم . [ ف ُ ض َ ت ُ ن ُ ] (اِخ ) بر ساحل فرات است و ابن کلبی گوید: به نام حسان بن تبع اسعد ابی کرب حمیری که او را «نُعْم » میخواندند، ن...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۴ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.