نفث
نویسه گردانی:
NFṮ
نفث . [ ن َ ] (ع مص ) دردمیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (منتهی الارب ) (آنندراج ). دمیدن . پف کردن . فوت کردن . (یادداشت مؤلف ). فی اللغة شبیهة بالنفح ، و یقال هو نفح بلاریق . (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف ). || تف کردن . (از ناظم الاطباء). خیو انداختن . اخراج خلط. (یادداشت مؤلف ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || فضله ٔ چیزی از دهان انداختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). از دهان برون افکندن . (از اقرب الموارد). || افکندن چیزی را. (از متن اللغة). || برآمدن رطوبت را طبیبان به تازی نفث گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (یادداشت مؤلف ). || تکلم . سخن گفتن . (یادداشت مؤلف ). || جادو کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نفاث شود. || در طب بیشتر بر آنچه که از مجرای قصبةالریة خارج می گردد اطلاق می شود. و نیز بر خارج شدن چیزی از نای اطلاق شود و مراد از آن افکندن از دهان است . (از بحر الجواهر). رطوبتی را گویند که در نزله و علت ذات الریه و ذات الجنب به سعال برآید، و آنچه خام برآید آن را به تازی بصاق گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (یادداشت مؤلف ). رطوبتی که با سرفه برآید. (یادداشت مؤلف ) : چنانکه اندر بیماری های اندامهای دم زدن اندر حال نفث نگاه کند و اثر نضح اندر نفث جوید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
واژه های همانند
۱۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
چس نفس . [ چ ُ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) پرحرف . شخص هرزه درا و یاوه گو. پرچانه و مهمل گو. رجوع به چس نفسی و چس نفسی کردن شود. || آدم ضعیف و علی...
نفس بر. [ ن َ ف َ ب ُ ] (نف مرکب ) که نفس را قطع کند. که از دشواری یا سنگینی و گرانی رونده یا برنده را به ستوه آرد: راه نفس بر. بار نفس بر...
نفس زن . [ ن َ ف َ زَ ] (نف مرکب ) کنایه از صاحب دم و جاندار. (آنندراج از فرهنگ زلیخای جامی ). که نفس می زند. که تنفس می کند. که حیات دارد...
نفس زار. [ ن َ ف َ] (اِ مرکب ) از عالم گلزار. (آنندراج ) : شد صرف نفس بسی درین کارتا همنفسم شد این نفس زار.واله ٔ هروی (از آنندراج ).
آتش نفس . [ ت َ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) پُرشور : آتش نفسان قیمت میخانه شناسندافسرده دلان را به خرابات چه کار است ؟عمعق .
نفس ربا. [ ن َ ف َ رُ ] (نف مرکب ) کلامی که خواندن و تلفظ آن سهل باشد نه به دشواری . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
نفس تنگ . [ ن َ ف َ ت َ ] (اِ مرکب ) عبارت از زمانی که به یک چشم زدن بگذرد. (آنندراج ). یک لحظه . یک چشم به هم زدن . (ناظم الاطباء). کنای...
نفس خای . [ ن َ ف َ ] (نف مرکب ) آن که بازمی دارد و قطع می کند تنفس و تکلم را. (ناظم الاطباء). نفس گسل . (از آنندراج ) : ز دردهای نفس خای کامر...
تنگ نفس . [ ت َ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه دچار ضیق النفس باشد. (از فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) شاید در اصل تنگی نفس . عسرالنفس . ضیق الن...
پاک نفس . [ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) راستگوی : هر که هست از فقیه و پیر و مریدوز زبان آوران پاک نفس چون بدنیای دون فرود آیدبه عسل دربماند پای مگ...