اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نفس

نویسه گردانی: NFS
نفس . [ ن َ ف َ ] (ع اِ) سخن دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : کتب کتاباً نفسا؛طویلاً. (منتهی الارب ). || جرعه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : اکرع فی الاناء نفساً او نفسین ؛ای جرعة او جرعتین . || سیرابی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): شراب ذونفس ؛ شراب با فراخی و سیرابی . و شراب غیرذی نفس ؛ شراب کریه و برگردیده بوی و رنگ ، چون کسی بچشد دم برنزند. || فراخی و گشادگی کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : انت فی نفس من امرک ؛ ای فی سعة. (منتهی الارب ). || تنفس ۞ . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) بخیلی کردن به چیزی از عزیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نفاسة: (منتهی الارب ). || حسد بردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نفاسة. نفس علیه بخیر؛ حسد برد.(منتهی الارب ). || گرانمایه گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نفاس . نفاسة. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
هم نفس . [ هََ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) رفیق و هم کلام . (آنندراج ). همنشین : از همنفسی که دل نفور است عفریت نماید ارچه حور است . ناصرخسرو.با گرم ...
یک نفس . [ ی َ / ی ِ ن َ ف َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) یک دم . یک لحظه . به اندازه ٔ یک دم زدن . || بی توقف . (یادداشت مؤلف ). بی امان : که ما...
نفس کش . [ ن َ ف َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) متنفس . (یادداشت مؤلف ). جاندار. که نفس می کشد. که تنفس می کند. زنده . ذوحیات . نفس زن . || در تداو...
نفس کش . [ ن َ ف َ ک ُ ] (ن مف مرکب ) چراغ و مانند آن که به زور نفس کشته شود. (آنندراج ). چراغی که با پف کردن و دمیدن خاموش و کشته شده ...
بی نفس . [ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نفس ) آنکه دَم نداشته باشد. (آنندراج ). دم بسته و بیدم . (ناظم الاطباء). ضعیف . عاجز. که از فقر و عجز...
چس نفس . [ چ ُ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) پرحرف . شخص هرزه درا و یاوه گو. پرچانه و مهمل گو. رجوع به چس نفسی و چس نفسی کردن شود. || آدم ضعیف و علی...
نفس بر. [ ن َ ف َ ب ُ ] (نف مرکب ) که نفس را قطع کند. که از دشواری یا سنگینی و گرانی رونده یا برنده را به ستوه آرد: راه نفس بر. بار نفس بر...
نفس زن . [ ن َ ف َ زَ ] (نف مرکب ) کنایه از صاحب دم و جاندار. (آنندراج از فرهنگ زلیخای جامی ). که نفس می زند. که تنفس می کند. که حیات دارد...
نفس ربا. [ ن َ ف َ رُ ] (نف مرکب ) کلامی که خواندن و تلفظ آن سهل باشد نه به دشواری . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
نفس زار. [ ن َ ف َ] (اِ مرکب ) از عالم گلزار. (آنندراج ) : شد صرف نفس بسی درین کارتا همنفسم شد این نفس زار.واله ٔ هروی (از آنندراج ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.