اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نقل

نویسه گردانی: NQL
نقل . [ ن ُ ] (ع اِ) آنچه بعد شراب از قسم ترش و نمکین و کباب و غیره خورند ۞ . (غیاث اللغات از بحرالجواهر و منتخب اللغات ). آنچه بر شراب خورند. نَقْل ۞ . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). آنچه جهت تغییر ذائقه بر سر شراب خورند. (از ناظم الاطباء). ما ینقل به علی الشراب . (غیاث اللغات از صراح ) (بحر الجواهر). هرچه از آن مزه ٔ شراب کنند.مزه . زاکوسکا. آجیل . گزک . تنقلات . دندان مز. میوه . میوه ٔ شراب . هر خوردنی لذیذ که بدان تنقل کنند چون شیرینی آلات و آجیل و غیره . (یادداشت مؤلف ) :
روان خون چو می ناله شان بم و زیر
پیاله سر خنجر و نقل تیر.

فردوسی .


می و نقل و خوان خواست و آواز رود
رخ خوب و شادی و بزم و سرود.

فردوسی .


درم دارد ونان و نقل و نبید
سر گوسفندی تواند برید.

فردوسی .


هر نبیدی را بوسی ز لب ساقی نقل
فرخی تا بتوانی بجز این باده مخور.

فرخی .


نقل با باده بود باده دهی نقل بده
دیرگاهی است که این رسم نهاد آنکه نهاد.

فرخی .


مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب
با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب .

منوچهری .


و گر ایدون به بن انجامدمان نقل و نبید
چاره ٔ هر دو بسازیم که ما چاره گریم
بمزیم آب دهان تو و می انگاریم
دو سه بوسه بدهیم آنگه و نقلش شمریم .

منوچهری .


باز به شراب درآمد ولکن خوردنی بودی باتکلف و نقل هر قدحی بادی سرد. (تاریخ بیهقی ). گفت مگر گوشت نیافته بودی و نقل که مرا و کدخدایم را بخوردی . (تاریخ بیهقی ص 327).
طبق های نقل از عقیق یمن
پر از مشک کرده بلورین لگن .

اسدی .


و محرور را که پیوسته شراب خورد هیچ نقلی به از انار ترش و آبی نیست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
می خورد باید و ز لب می گسار نقل
زیرا که نقل به ز لب می گسار نیست .

مسعودسعد.


دفع مضرات شرابی که نه تیره بود و نه تنک با نقل نار و آبی کنند. (نوروزنامه ). و نقل [ شراب تلخ و تیره ] میوه های ترش کنند تا زیان ندارد. (نوروزنامه ). نقل [ شراب آفتاب پرورده ] ریباس و انار کنند. نقل [ شراب تازه ] میوه ٔ خشک کنند. (نوروزنامه ).
آشوب عقلم آن شبه عاج مفرش است
نقل امیدم آن شکر پسته پیکر است .

سیدحسن غزنوی .


آنکه شبی تا به روز باده ٔ وصلم دهی
وآنکه نهی نقل من پسته و بادام و قند.

سوزنی .


روز می خوردن تو بدر و هلال
خوان نقل تو باد و جام تو باد.

انوری .


نقل خاص آورده ام زآنجا و یاران بی خبر
کاین چه میوه است از کدامین بوستان آورده ام .

خاقانی .


کسی کاین نزل و منزل دید ممکن نیست تحویلش
کسی کاین نقل و مجلس یافت حاجت نیست نقلانش .

خاقانی .


لب ساقی چو نوش نوش کند
نقل از آن ناردانه بستانیم .

خاقانی .


گل چون بتان سیمبر بر کف نهاده جام زر
هر دم ز لعل چون شکر صد نقل دیگر ریخته .

عطار.


که در سینه پیکان تیر تتار
به از نقل و مأکول ناسازگار.

سعدی .


تا زر و سیم و نقل داری و می
منه از جای خویش بیرون پی .

اوحدی .


نقل کم خور که می خمار کند
نقل کم کن که سر فگار کند.

اوحدی .


گزیدم از سر مستی به زنخدانش
چو باده تلخ بود نقل سیب شیرین تر.

امیرخسرو.


باده ٔ گلرنگ و تلخ و تیز و خوشخوار و سبک
نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام .

حافظ.


در طاس سیم صورت حلوا کشیده اند
القاب نقل بر طبق زر نوشته اند.

بسحاق .


|| نوعی از حلوا که در میان آن بادام و پسته و نخود بوداده و مغز هیل و مانند آن گذارند.(ناظم الاطباء). قسمی حلوا و شیرینی خرد مدور یا دراز که در میان آن خلال بادام و یا دیگر چیزها نهند: نقل بادام ، نقل هیل . و قسمی بسیار ریزه که به اطفال خردسال دهند و در میان هریک دانه ای خشخاش باشد و آن رانقل خشخاش نامند. (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
چشمه نقل . [ چ َ م َ ن ُ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش سمیرم شهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
تابه ٔ نقل . [ ب َ / ب ِ ی ِ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تابه ای که برآن نقلها را بو دهند مثل پسته و بادام : از آن لب بود تاب و تب حاصلم...
نقل خواجه . [ ن ُ ل ِ خوا / خا ج َ / ج ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانه ای باشد سیاه رنگ و مدور از نخود کوچک تر، پوست آن بسیار سیاه و مغز آن ...
نقل افتادن . [ ن َ اُ دَ ] (مص مرکب ) منتقل شدن : می گویند که در هندوستان چنین کتابی است ،می خواهیم که بدین دیار نقل افتد. (کلیله و دمنه ...
نقل قول مستقیم. آن است که جمله‌ای را از کتابی همان گونه که هست، بی اینکه چیزی بر آن افزوده یا از آن کاسته شود یا توضیحی در باره ی آن داده شود، در پژوه...
یک گروه از طریقه های حمل و نقل که استفاده از آن برای عموم آزاد است. و عموم مردم می توانند با پرداخت هزینه از آن استفاده کنند. حمل و نقل همگانی.
یک گروه از طریقه های حمل و نقل که استفاده از آن برای عموم آزاد است. و عموم مردم می توانند با پرداخت هزینه از آن استفاده کنند. حمل و نقل عمومی.
آن است که پژوهشگر، مطلب یا مطالب منبعی را در پژوهش با زبان خود بنویسد نه آن گونه که در آن کتاب یا مقاله آمده است؛ در واقع، نه با زبان نویسنده. به کار ...
نغل . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) پسر زنا ۞ . (منتهی الارب )(آنندراج ). زنازاده که فاسدالنسب است . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نَغِل . (اقرب الم...
نغل . [ ن َ غ َ ] (ص ) ژرف . دوراَندرون ۞ . (یادداشت مؤلف از حفان ). رجوع به نُغُل شود : نغل چاهی است این چاه طبیعت مشو زنهار گمراه از طب...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.