اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نوار

نویسه گردانی: NWʼR
نوار. [ ن َ / ن ُ ] ۞ (اِ) چیزی باشد پهن که آن را از ریسمان بافند و بار رابدان بر پشت چاروا محکم بندند. (از برهان قاطع) (ازآنندراج ). چیزی که یک سرش چنبره دارد و بارها را بدان بندند. (فرهنگ خطی ). بارپیچ . باربند :
کسی بر تو نتواند از جهل بست
یکی حرف دانش به سیصد نوار.

ناصرخسرو.


طبع خر داری تو، حکمت را کسی بر طبع تو
بست نتواند به سیصد رش نوار ای ناصبی .

ناصرخسرو.


|| تنگ ستور. (ناظم الاطباء). ریسمانی پهن که در زیر شکم ستور بندند و بدان پالان را بر پشت استوار کنند. تنگ :
گر آن را نبینی همه همچو عامه
سزای فسار ونواری و پالان .

ناصرخسرو.


ماده خری تنگ بسته را بنهادم
چنبر بگسست و از نوار فروماند.

سوزنی .


نواری پیسه در گرد میان بسته و می لافد
که از انطاکیه قیصر فرستاده ست زنارم .

سوزنی .


|| رشته ای باشد پهن که چهارپایان را بدان استوار کنند. (فرهنگ اسدی ). ریسمانی پهن و باریک که بر دست و پای ستور بندند. کلاف :
پای هاشان بسته محکم با نوار
نعل بندان ایستاده بر قطار.

مولوی .


|| رشته ای باشد پهن که بر خیمه دوزند. (اوبهی ) (شمس فخری ). چیزی باشد پهن که آن را از ریسمان بافند و بر خیمه دوزند. (برهان قاطع) (آنندراج ). چیزی باشد به طور رسن که بر خیمه دوزند. (از غیاث اللغات ). چیزی باریک از ابریشم که کناره ٔ چادر و پیرهن دوزند. (فرهنگ خطی ). کناره مانندی پهن که از ریسمان بافند و بر خیمه وجز آن دوزند. (ناظم الاطباء) :
که ت گفت چنین خیمه که آراست که من
زین سان به نوار خود که پیراست که من .

نظام قاری .


بُوَد ز بدو ازل خیمه ٔ بقای تو را
ازل طناب و ابد میخ و از دوام نوار.

شمس فخری .


|| رشته ای باشد پهن . (فرهنگ اسدی ). باند. (فرهنگ فارسی معین ). باریکه . هر بافته ٔ پهن و باریک و دراز :
تو که سردی کنی ای خواجه به کون پسرت
آنکه بالای رسن دارد و پهنای نوار.

بوالعباس (از فرهنگ اسدی ).


|| ریسمان یا بافته ٔ باریک کبودرنگی است که سینه بند کاهن اعظم را با ایفود اتصال می دهد. (از قاموس کتاب مقدس ). || (ص ) مردم بی گناه . (ناظم الاطباء). رجوع به سطور زیرین شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
نوار. [ ن َ ] (ع مص ) ۞ گریختن از تهمت و دور شدن . ۞ (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). نَوْر. نِوار. (منتهی الارب ) (اقرب الموار...
نوار. [ ن ِ ] (ع مص ) نَوار.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به نَوار شود.
نوار. [ ن َوْ وا ] (ع ص ) پرنور. نورانی : وآن کز او روشنی پدید آیدروشن و گردگرد و نوار است .ناصرخسرو.
نوار. [ ن ُوْ وا ] (ع اِ) ج ِ نُوّارة. (منتهی الارب ). ج ِ نَوْر، به معنی شکوفه . (از متن اللغة). نَوْر شکوفه یا شکوفه ٔ سپید. واحد آن نُوّارة ...
نوار. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان ، در 45 هزارگزی جنوب شرقی رزن و 3 هزارگزی مشرق راه رزن به همدان ، ...
نوار. [ ن َ ] (اِخ ) نام زوجه ٔ فرزدق شاعر است . (از الموشح ص 106 و 116) (عیون الاخبار ج 4 ص 122). نام زنی است که همسر فرزدق بود و فرزدق ...
نوار/ناوار نام تحقیرآمیز اعراب برای چندین جامعه یکجانشین کولی است که عمدتا در اردن، سوریه، لبنان و فلسطین می زیند. اعراب آنرا در اشاره به چندین گروه ق...
لامی نوار. (فرانسوی ، اِ) ۞ نام ماشینهائی مرکب از دو استوانه ٔ فولادی که بر روی هم قرار دارند و دردو جهت مختلف به گردش درآیند و میان آنها...
نوار بستن . [ ن َ / ن ُب َ ت َ ] (مص مرکب ) نواربندی کردن . نوارپیچ کردن . بار یا بسته ای را با نوار استوار کردن . || باندپیچی کردن . روی زخم ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.