اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نور

نویسه گردانی: NWR
نور. [ ن َ ] (ع اِ) شکوفه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). زهر. (اقرب الموارد). غنچه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکوفه ٔ سفید. (منتهی الارب ) ۞ (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). شکوفه ٔ درخت . (دهار). واحد آن نَورة است . (ازاقرب الموارد). ج ، انوار : نور حدقه ٔ بینش ، نَور حدیقه ٔ آفرینش . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 5).
برمثال کواکب گردون
باغ از نَور، نور کیوان شد.

؟ (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).


- نور ابیض ؛ برگ نو. (یادداشت مؤلف ).
|| (مص ) روشن شدن . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). روشن گردیدن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). نیار. (از اقرب الموارد). || شکست خوردن قوم . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). منهزم شدن . نیار. (اقرب الموارد). || گریختن از تهمت و دور شدن و ترسیدن . (آنندراج ). رمیدن . (تاج المصادر بیهقی ). رمیدن و دوری جستن از ریبت . نوار. (از اقرب الموارد). || دور داشتن از تهمت و گریزانیدن . (آنندراج ). رمانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پرهیزاندن و رماندن واعظ زن را از ریبت .نوار. (از اقرب الموارد). || پدید آمدن ومنتشر شدن فتنه . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نشان گذاشتن بر ناقه . (از منتهی الارب ).داغ کردن و نشان گذاشتن بر شتر. نیار. (از اقرب الموارد). نشان و علامت بر جامه قرار دادن . (از ناظم الاطباء). || آتش را از دور دیدن . نیار. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
نور. (اِخ ) محمدنوربخش اکبرآبادی ، متخلص به نور. از پارسی گویان هندوستان است . ظاهراً در قرن سیزدهم هجری می زیسته و با مؤلف صبح گلشن معاص...
نور. (اِخ ) نورمحمدهادی . از پارسی گویان هند است . او راست :ای زلف مسلسل که طراز سر دوشی تا چند به آزار من دلشده کوشی ؟ (از صبح گلشن ص 599)...
نور مرئی (که معمولا بطور خلاصه نور گویند) تابش الکترومغناطیسی است که به چشم انسان [و دیگر بینندگان!] مرئی و مسئول حس بینایی است. نور مرئی با طول مو...
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان(اربان) از واژه پهلوىِ نیرا Nira به معناى فروغ ، روشنایى و آتش برداشته معرب نموده و دو واژه ى نور و نار (الن...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بی نور. (ص مرکب ) (از: بی + نور) بی فروغ . (آنندراج ). بدون روشنی . (ناظم الاطباء). که نور ندارد : بسوزد بدوزد دل و دست دانابه بی خیر خارش به ...
خط نور. [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شعاع نور. خط از جنس نور : لوح پیشانیش را از خط نورچون ستاره ٔ صبح رخشان دیده ام .خاقانی .
چتر نور. [ چ َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )کنایه از آفتاب انور است . (برهان ). آفتاب . (ناظم الاطباء). رجوع به چتر روز و چتر زرین و چتر سحر شو...
شیخ نور. [ ش َ ] (اِخ ) نام محلی کنار لنگرود و لاهیجان میان دیوشل و لاهیجان در 549400 گزی تهران . (یادداشت مؤلف ).
قصر نور. [ ق َ رِ ] (اِخ ) نام قصری است در ساری که رستم فرزندخود را در آن به خاک سپرده است . رابینو آرد: رستم بعد از نبرد شومی که با پسر ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.