گفتگو درباره واژه گزارش تخلف نور نویسه گردانی: NWR نور. (اِخ ) نورمحمدهادی . از پارسی گویان هند است . او راست :ای زلف مسلسل که طراز سر دوشی تا چند به آزار من دلشده کوشی ؟ (از صبح گلشن ص 599).و رجوع به فرهنگ سخنوران شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه واژه معنی نور نور. (اِخ ) محمدنوراﷲ مرادآبادی (مولانا...).از عرفا و شاعران پارسی گوی قرن سیزدهم هجری هندوستان و مرید و خلیفه ٔ مولوی عبدالرحمان است و همه ... نور نور. (اِخ ) محمدنوربخش اکبرآبادی ، متخلص به نور. از پارسی گویان هندوستان است . ظاهراً در قرن سیزدهم هجری می زیسته و با مؤلف صبح گلشن معاص... نور نور مرئی (که معمولا بطور خلاصه نور گویند) تابش الکترومغناطیسی است که به چشم انسان [و دیگر بینندگان!] مرئی و مسئول حس بینایی است. نور مرئی با طول مو... نور این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان(اربان) از واژه پهلوىِ نیرا Nira به معناى فروغ ، روشنایى و آتش برداشته معرب نموده و دو واژه ى نور و نار (الن... نور علی نور این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. بی نور بی نور. (ص مرکب ) (از: بی + نور) بی فروغ . (آنندراج ). بدون روشنی . (ناظم الاطباء). که نور ندارد : بسوزد بدوزد دل و دست دانابه بی خیر خارش به ... خط نور خط نور. [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شعاع نور. خط از جنس نور : لوح پیشانیش را از خط نورچون ستاره ٔ صبح رخشان دیده ام .خاقانی . چتر نور چتر نور. [ چ َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )کنایه از آفتاب انور است . (برهان ). آفتاب . (ناظم الاطباء). رجوع به چتر روز و چتر زرین و چتر سحر شو... شیخ نور شیخ نور. [ ش َ ] (اِخ ) نام محلی کنار لنگرود و لاهیجان میان دیوشل و لاهیجان در 549400 گزی تهران . (یادداشت مؤلف ). قصر نور قصر نور. [ ق َ رِ ] (اِخ ) نام قصری است در ساری که رستم فرزندخود را در آن به خاک سپرده است . رابینو آرد: رستم بعد از نبرد شومی که با پسر ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود