اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

واثق

نویسه گردانی: WʼṮQ
واثق . [ ث ِ ] (ع ص ) اعتماددارنده . (تاج العروس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطمئن : به همّت بلند و عقل کامل برزویه واثق گشتند. (کلیله و دمنه ). چون مزاج این باشد به چه تأویل خردمند بدان واثق تواند بود. (کلیله و دمنه ).
گر خاص قرب حق نشوم واثقم بدانک
رخت امان به خلد مزین درآورم .

خاقانی .


واثق تو بدانکه چون برانگیزی
در حمله ٔ تست عروةالوثقی .

(؟).


همی آمد تا از لمغان بگذشت واثق بحول و قوت خویش و مستظهر به کثرت سواد و غلبه ٔ حشم و اجناد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 35). سوم نوبت به عادت سابق واثق و ایمن باشد و چون قصاب او را بگیرد و محکم ببندد بهیچگونه هراس و خوف بدو راه نیابد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 180). چون ابوالحارث ۞ این احوال بشنید به آن واثق شد و بر آن اعتمادکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 185). پادشاه را بر خیانت کسی واقف مگردان مگر آنکه بر صحت آن قول بکلی واثق باشی . (گلستان ).
فرستی مگر رحمتی بر پیم
که بر کرده ٔ خویش واثق نیم .

سعدی (بوستان چ یوسفی ، ص 181).


امید به لطف عمیم بزرگانی که این کتاب را در مطالعه آورند واثق دارد. (جامع التواریخ رشیدی ).
به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه
کشش چو نبود از آنسو چه سود کوشیدن .

حافظ.


سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی .

حافظ.


|| استوار. (تاج العروس ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (ابوالفتوح رازی ) (ناظم الاطباء). محکم :
ای بکرده اعتماد واثقی
بر دم و بر چاپلوسی فاسقی .

مولوی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) از شعرای عثمانی و نام اواحمد است . وی به جهت حسن خط به استنساخ کتب اشتغال داشت و در پایان عمر دچار جنون شد و به س...
واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) نام یکی از شعرای اصفهان . از اوست :ای آنکه ترا زیاده از جان دارم در عشق تو نی سر و نه سامان دارم تا دل دارم درد تو د...
واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) از شاعران و خطاطان عثمانی و نام او ابراهیم است و به سال 1168 هَ . ق . درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ).
واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) (...الثانی ) لقب عمربن ابراهیم مکنی به ابوحفص از خلفای عباسی مصر که به سال 787 هَ . ق . بجای متوکل علی اﷲبه خلافت ...
واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) (... الاول ) ابراهیم بن المستمسک بن ۞ الحاکم بامراﷲ از خلفای عباسی مصر معروف به واثق اول و کنیه ٔ او ابواسحاق بود. در...
واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) ادریس بن محمدبن عمربن عبدالمؤمن معروف به ابودبوس و ملقب به واثق ، بر پسر عم خود ابوحفص عمربن ابی ابراهیم (مرتضی ) ...
واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) حسن (میرزاحسن ) بیک ، یکی از شعرای هند که در دربار نیز منصبی عالی داشت و در عهد عالمگیر پادشاه از مقام خود صرف نظر کرد...
واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) قاسم بن محمدبن قاسم یکی از ملوک دوران اول حمودیه (بنوحمود) در جزیرةالخضراء (اندلس ) بود که در حدود سالهای (440 تا 450 ...
واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) محمد واثق یکی از شاعران عثمانی در قرن یازدهم هجری بوده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) محمد چهارم معروف به واثق مرینی یکی از امرای بنی مرین است که در سال 788 هَ . ق . حکومت یافته . (از طبقات اسلام ص 4...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.