وافی
نویسه گردانی:
WʼFY
وافی . (اِخ ) نصربن احمدبن اسماعیل امیر معروف سامانی . رجوع به نصربن احمد سامانی و احوال و اشعار رودکی نوشته ٔ سعید نفیسی شود.
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
وافی . (ع ص ) وفاکننده به عهد. نگهبان عهد. (از اقرب الموارد). باوفا. راست . صادق . آنکه به شرط و عهد خود وفا کند. (ناظم الاطباء) : ایا رسم و ا...
وافی . (اِخ ) (مولانا...) از شعرای همزمان امیرعلیشیر نوائی در قرن نهم که در ترجمه ٔ مجالس النفائس درباره ٔ وی چنین آمده است : «عطار است و ...
وافی الحسب . [ فِل ْ ح َ س َ ] (ع ص مرکب ) کسی که در شرف و مال و دین و علم و دیگر کمالات کامل باشد. (غیاث اللغات ).
وافی عنایت . [ ع ِ ی َ ] (ص مرکب ) کامل عنایت . دارای عنایت تمام : و آیت وافی عنایت فضل اﷲ المجاهدین علی القاعدین [ قرآن 95/4 ] مؤید این ...
وافی هروی . [ ی ِ هَِ رَ ] (اِخ ) وافی عطار از شعرای قرن دهم است . رجوع به مجالس العشاق و فرهنگ سخنوران شود.
وافی دهلوی . [ ی ِ دِ ل َ ] (اِخ ) میرزا حاتم بیگ از شعرای فارسی زبان ساکن هند در قرن دوازده است و صاحب تذکره ٔ صبح گلشن درباره ٔ وی چنین ...
وافی کشمیری . [ ی ِ ک َ ] (اِخ ) از شعرای فارسی ساکن هند است که صاحب تذکره ٔصبح گلشن درباره ٔ وی چنین آرد: «محمد طیب کشمیری طیب انفاسش ...
وافی تبریزی . [ ی ِ ت َ ] (اِخ ) از اصیل زادگان تبریز است . در صغر سن به کسب فضایل و کمال توجه پیدا کرده . حاوی فنون استعداد گشت و در ابتدای...
وافی اﷲآبادی . [ ی ِ اَل ْ لاه ] (اِخ ) محمد عبدالغفور خلف منشی ظهور احمدبن شیخ عبدالواحد. از شعرای فارسی ساکن هند که در قرن سیزده و چهارد...
وافی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) مصطفی معظم فرزند علیرضا از شاعران قرن سیزدهم و چهاردهم . (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور).