اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ور

نویسه گردانی: WR
ور. [ وِ ] (اِ) پرگویی . گفتار بیهوده . سخن بیهوده . سخن بیفایده .
- ور زدن ؛ در تداول ، پرگویی کردن . حرفهای بیهوده گفتن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
بال ور. [ وَ ] (ص مرکب ) بالدار. || پردار. صاحب بال . (ناظم الاطباء).
بخت ور. [ ب َ وَ ] (ص مرکب ) (از: بخت + ور) بختیار. دولتمند. بختاور. (آنندراج ) ۞ . صاحب بخت . (برهان قاطع). مقبل . (ناظم الاطباء). مُطعم . (من...
بنه ور. [ ب ُ ن َ وَ ] (اِخ ) دهی از بخش قلعه زراس است که در بخش شهرستان اهواز واقع است . و دارای 106تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ا...
تاگ ور. [ وَ ] (ص مرکب ) این کلمه مرکب است از «تاگ » ۞ و مزید مؤخر «ور» بمعنی تاج دار، تاجور، مکلل . رجوع به تاجور و تکفور و حواشی جهانگشا...
تخت ور. [ ت َ وَ ] (ص مرکب ) پادشاه . دارنده ٔ اورنگ پادشاهی : چو دیدم کزین حلقه ٔ هفت جوش بر آن تخت ور شد جهان تخته پوش .نظامی .
پاس ور. ( پاس + وَر ) پُلیس. در اینجا «ور» از ریشۀ «ورزیدن» می باشد. رجوع شود به پاس. منبع: خبرگزاری فارس (سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸): "به گزارش خبرنگا...
پلیس،پاسبان،آژان،کلان،گزک
چرت و پرت
شر و ور. [ ش ِرْ رُ وِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول سخنان بیهوده و بی معنی ؛ شر و ور گفتن . (یادداشت مؤلف ). حرف مفت و دری وری و چرند و پ...
شعله ور. [ ش ُ ل َ / ل ِ وَ ] (ص مرکب ) شعله خیز. (ناظم الاطباء). آنچه زبانه زند. چیزی که آتش در آن درگرفته باشد. شعله زن . مشتعل . (فرهنگ ف...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۰ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.