ور
نویسه گردانی:
WR
ور. [ وَرر ] (ع اِ) برسوی ران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وَرِک . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ارزانی و فراخ سالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خصب . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
کرک ور.[ ک ُ وَ ] (ص مرکب ) ذوزغب . ذوخمل . پرزدار. (یادداشت مؤلف ). دارای کرک . که کرک دارد. کرکناک . پرزناک .
کین ور. [ وَ ] (ص مرکب ) بدخواه و بداندیش و دشمن . (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج ) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش «رشتن » کین ور...
مژه ور. [ م ُ / م ِ ژَ / ژِ وَ ](ص مرکب ) صاحب مژه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مال ور. [ وَ ] (ص مرکب ) مالدار و توانگر و غنی . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
نیم ور. [ وَ ] (ص مرکب ) کج . متمایل . مایل .- نیم ور شدن ؛ کج و مایل شدن به طرفی .
رسن ور. [ رَ س َ وَ ] (ص مرکب ) ۞ دارای رسن : ای کعبه ٔ جهان گرد ای زمزم رسن ورزرین رسن نمایی چون زمزم آیی از بر.خاقانی .
روح ور. [ وَ ] (ص مرکب ) دارای روح . جاندار : روحبخش است و روح ور، نه چو ماپرده دار است و پرده در، نه چو ما.سنایی .
زره ور. [ زَ / زِ رِه ْ وَ ] (ص مرکب ) زره پوشیده . زره دار. (ناظم الاطباء). دارع . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زره دار : که دیده ست مشک مسلسل ...
چله ور. [ چ ِل ْ ل َ وَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار که در 24 هزارگزی شمال باختری رودبار و 10 هزارگزی رستم آباد واقع است . کوه...
بیخ ور. [ وَ ] (ص مرکب ) صاحب ریشه ٔ قوی . بیخ آور. (یادداشت بخط مؤلف ). ریشه دار. که بیخ محکم و فراوان دارد. رجوع به بیخ آور شود.