وکیل
نویسه گردانی:
WKYL
وکیل . [ وَ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
وکیل باشی . [ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) اصطلاح سابق نظام ایران که معادل آن اکنون گروهبان یکم است و سرگروهبان .
وکیل تراش . [ وَ ت َ ] (نف مرکب ) وکیل تراشنده . که در انتخاب وکلای مجلس دستی دارد و مؤثر باشد.
وکیل شدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از طرف کسی نماینده شدن . || به وکالت مجلس شورای ملی (اسلامی ) انتخاب شدن . || به وکالت دادگستری ...
وکیل قشلاق . [ وَ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قشلاقات بخش قیدار شهرستان زنجان که 163 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
وکیل کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جانشین خود کردن . قائم مقام ساختن . || اختیار دادن به کسی تا امری را برای وی انجام دهد. || کسی را...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
وکیل دریا. [ وَ ل ِ دَرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرغی است افسانه ای که آن را طیطو هم گویند. سیمرغ دریا. در کلیله چ 1 قریب ص 102، 103 و چ...
به کسی گویند که پروانه ی وکالت ندارد ولی تحصیل کرده رشته حقوق است و می خواهد به صورت موردی برای حل مشکل کسی وکیل شود؛ در این صورت می تواند خارج از چرخ...
هنگامی که دعوایی کیفری جریان داشته و با وجود ضروری بودن وکیل در دادرسی، به دلیل خودداری متهم از گرفتن وکیل و یا نداشتن توان مالی برای این کار، به تشخی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.