اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وو

نویسه گردانی: WW
وو. [ وَ ] (حرف ) حرف واو را گاه گویند. (منتهی الارب ). لغتی است در واو. (اقرب الموارد) :
دیلمی وار کند هزمان دراج غوی
بر سر هر پرش از مشک نگاریده ووی ۞ .

منوچهری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲,۱۲۹ مورد، زمان جستجو: ۱.۶۷ ثانیه
تلک و پلک . [ ت ِ ل ِ ک ُ پ ِ ل ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) تلک پلک . رجوع به همین کلمه شود.
تلخ و ترش . [ ت َ خ ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) محنت و مشقت دنیا. (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : به تلخ و ترش رضا ده به خوان گ...
تخس و پخس . [ ت ُ س ُ پ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) پراکنده . متفرق ، و با کردن صرف شود. - تخس و پخس کردن ؛ به قسمت های نامتناسب و دور از هم ...
ترت و مرت . [ ت َ ت ُ م َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) تباه و تبست باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 51). این لغت از اتباع است بمعنی تاخت و تاراج...
پل و چفته . [ پ ُ ل ُ چ ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) الک دولک .
پر شر و شور. [ پ ُ ش َرْ رُ] (ص مرکب ) پربدی . || پرغوغا. پرهیاهو.
پرت و پلا. [ پ َ ت ُ پ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ، از اتباع ) تَرت و پَرت . تندوخند. تارومار. پخش و پلا. تَرت و مَرت . پراکنده . || چرندپرند. هذیا...
پرآمد و شد. [ پ ُ م َ دُ ش ُ ] (ص مرکب ) که آمدن و شدن مردم آنجا بسیار باشد. که اختلاف مردمان آنجای متواتر باشد.
داد و ستاد. [ دُ س ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) داد و ستد. (آنندراج ). رجوع به داد و ستد شود.
داد و ستان . [ دُس ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) داد و ستد : نقد سخنت چو رایج افتاددر داد و ستان آفرینش . انوری .رجوع به داد و ستد شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.