اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وو

نویسه گردانی: WW
وو. [ وَ ] (حرف ) حرف واو را گاه گویند. (منتهی الارب ). لغتی است در واو. (اقرب الموارد) :
دیلمی وار کند هزمان دراج غوی
بر سر هر پرش از مشک نگاریده ووی ۞ .

منوچهری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲,۱۲۱ مورد، زمان جستجو: ۱.۶۷ ثانیه
قد و قواره . [ ق َدْ دُ ق َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اندام . قامت .- به قد و قواره ٔ او ؛ به بلندی قامت و اندام او.
کار و کرد. [ رُ ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کار و بار. (لسان العجم شعوری ج 2 ورق 235) (آنندراج ) : فزاید ز کار جهان رنج و دردنبایست مشغولی ...
کار و کشت . [ رُ ک ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کشت و زرع . آب و آبادانی : جهان دوزخی بود بی کار و کشت به ابری چنین تازه شد چون بهشت .نظامی...
کار و کیا. [ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِمرکب ) کار و عمل . ساز. || گاه بجای کار وکیایی آید بمعنی امیری ، پادشاهی ، تسلط : بر فلک جان راست صد کار و...
کاف و نون . [ ف ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از لفظ کن که کلمه ٔ عربی است امر به معنی شو یعنی موجود شو از کان یکون . اول حق تعالی کن گفت قلم پی...
کال و کدو. [ ل ُ ک َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بس خام . سخت نارس . ناپخته .
کال و کول . [ ل ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) رجوع به کال و «کال و کدو» شود.
قهر و تهر. [ ق َ رُت َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) قهر و غلبه . قهر و خشم .
قوس و قزح . [ ق َ / قُو س ُ ق ُ / ق َ زَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رجوع به قوس قزح شود.
قول و غزل . [ ق َ / قُو ل ُ غ َ زَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رجوع به قول شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.