اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وو

نویسه گردانی: WW
وو. [ وَ ] (حرف ) حرف واو را گاه گویند. (منتهی الارب ). لغتی است در واو. (اقرب الموارد) :
دیلمی وار کند هزمان دراج غوی
بر سر هر پرش از مشک نگاریده ووی ۞ .

منوچهری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲,۱۲۱ مورد، زمان جستجو: ۳.۱۸ ثانیه
سنگ و سبو. [ س َ گ ُس َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) همانند سنگ و سبو. کنایه از ناپایداری . فناپذیری . از بین رفتن : نه من سبوکش این دیر رندسوز...
سن و سال . [ س ِن ْ ن ُ ](ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) عمر. (یادداشت بخط مؤلف ).
سوت و کور. [ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی مردم . بی آواز و سخن و جای خالی یاجایی ساکت و بی سروصدا. (یادداشت بخط مؤلف ): عروسی سوت و کور...
سود و زیان . [دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نفع و ضرر : تکاپوی مردم بسود و زیان بتا و مدو ۞ هر سویی تازیان . ابوشکور.بدو شاد شد کشور خوزیان پر از...
سوز و بریز. [ زُ ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) در تداول عوام ، شکایتی با ناله وگفتارهای دلسوز. با ادب و آهسته پیوسته بر مصیبتی گریستن و ح...
ریز و بیز. [ زُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ریزبیز. (ناظم الاطباء). رجوع به ریزبیز شود.
زاد و برگ . [ دُ ب َ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از زاد عربی (توشه ) و برگ فارسی . ساز سفر. زاد راه . ساز و برگ . توشه ٔ زندگی .
رنگ و بوی . [ رَ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شأن و شوکت . (برهان قاطع). کر و فر. (برهان قاطع) (آنندراج ). جلال و جمال . طمطراق . رونق و صفا....
رفت و روب . [ رُ ت ُ ] (مص مرخم ، اِ مرکب )روفتن . روبیدن . جاروب کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رفت و رو. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) : اهل ...
رفت و روی . [ رُ ت ُ ] (مص مرخم ، اِ مرکب ) یا رفت و رو. رفت و روب . (فرهنگ فارسی معین ) : سه چیز به شما میراث گذاشتیم رفت و روی و شست و...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.