هاله . [ ل َ
/ ل ِ ] (ص ) مردم مفسد و مفتن . (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء)
: رنجم همیشه هست ز دست دلاله ای
دلاله ای که هست بهر خانه هاله ای .
ادیب صابر.
|| قرار گرفته و آرام یافته . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و این معنی از هال مأخوذ است . (فرهنگ رشیدی ) (برهان قاطع). || (اِ) نوعی از هیزم کوهی است بغایت چرب که به جای فتیله در مشعلها میسوزند. || مطلق رنگ که به تازی لون خوانند. (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء)
: برداشت آن عروس و درآورد پیش من
و انگیخت در برم زنکی زرد هاله ای .
ادیب صابر.
|| لنگه . عدل . تنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: قدر و طلب همچو دو هاله ٔ رخت مسافر است بر پشت چهارپای اگر از آن دو یکی گرانتر و دیگری سبک تر افتد رخت بر زمین آید. (از ترجمه ٔ نامه ٔ تنسر).