هبة
نویسه گردانی:
HB
هبة. [ هََ ب ْ ب َ ] (ع اِ) یک مرتبه . یک بار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): رایته هبة؛ دیدم او را یک بار در تمام عمر. (اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (معجم متن اللغة). || ساعتی که از پگاه باقی باشد. || مدتی از روزگار. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || هیجان نر برای گشنی . (معجم متن اللغة). || روانی شمشیر و نیزه در ضریبه و درخش آن . گفته میشود «سیف ذوهبة». (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و «احذر هبة السیف ». (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
حبة. [ ح َب ْ ب َ ] (اِخ ) دختر مطلب بن ابی وداعة است ، مادر وی حبیبة دختر عقبةبن الحجاج سهمی است . با عبدالرحمان بن حارث بن نوفل بن حارث بن ...
حبة. [ ] (اِخ ) بنت قحطان . مادر اُدَد یکی از اجداد سیدالمرسلین است .
حبة. [ ح َب ْ ب َ ] (اِخ ) عُرَنی بن جویر. تابعی است . (منتهی الارب ). رجوع به حبةبن جوین شود.
حبه . [ ح َب ْ ب َ ] (ع اِ) در تداول فارسی هر یک از کبسولهای انگور که به خوشه متصل است و آن را خورند، و آن را وَسگله و غژب و غژم و غجمة ...
ده حبه . [ دِه ْ ح َب ْ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. واقع در6هزارگزی جنوب باختری نیشابور دارای 302 تن س...
یک حبه . [ ی َ / ی ِ ح َب ْ ب َ / ب ِ ](اِ مرکب ) خردترین و کوچکترین جزء. (ناظم الاطباء).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ابن حبه . [ اِ ن ُ ح َب ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) نان . (مهذب الاسماء) (المزهر).
حبه زن . [ ح َب ْ ب َ زَ] در این بیت سوزنی این صورت آمده است : زین سور بآئین تو بردند بخروارزرّ و درم آن قوم که نرزند به دو تیزاز مطرب ...
حبة حلوة. [ ح َب ْ ب َ ت ُ ح ُل ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) داود ضریر انطاکی گوید: حبة حلوة. الانیسون ۞ . رجوع به حبةالحلوة شود.