گفتگو درباره واژه گزارش تخلف هوس نویسه گردانی: HWS هوس . (اِ) هوا و هوس باشد. (برهان ) : در قدح کن ز حلق بط خونی همچو روی تذرو و چشم خروس رزم بر بزم اختیار مکن هست ما را به خود هزاران هوس .ابن یمین . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی هوس هوس . [ هََ وَ ] (ع اِ) نوعی از جنون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هلاک . (اوبهی ). || خواهش و آرزو و ریژ وهوا و آرزوی نفس . (ناظم ال... هوس هوس . [ هََ ] (ع مص ) نوعی از رفتار که بر زمین تکیه کنان روند. (منتهی الارب ). || نرم راندن . (تاج المصادر). || کوفتن . (منتهی الارب ) (ده... هوس هوس . [ هََ وِ ] (ع ص ) گشن تیزشهوت . (منتهی الارب ). هوس هوس . (اِخ ) ۞ ژان . از روحانیان چک ، متولد 1368 و محروق در 1415 م . رجوع به ژان هوس شود. هوس هوس . [ هََ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 390 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، میوه و چغندر است . (ا... هوس باز هوس باز. [ هََ وَ ] (نف مرکب ) آنکه در پی هوس رود. هواپرست . (آنندراج ). که هوس باختن خواهد : هرزه گردی بی نماز، هواپرست هوس باز.(گلستان ). ض... هوس جفت هوس جفت . [ هََ وَ ج ُ ] (ص مرکب ) آنکه با هوس جفت و همراه باشد. هوسناک . پرهوس : پرستار تو شیرین هوس جفت به لفظ من شهنشه را چنین گفت .نظام... هوس ران هوس ران . [ هََ وَ ] (نف مرکب ) آنکه در پی هوس باشد و بدنبال هوس برود. هوس کیش هوس کیش . [ هََ وَ ] (ص مرکب ) که تبعیت از خواست دل و خواهانی گذرا دارد. هوس گوی هوس گوی . [ هََ وَ ] (نف مرکب )سوفسطایی . اهل سفسطه . (یادداشت مؤلف ) : شراب حکمت شرعی خورید اندر حریم دین که محرومند ازاین عشرت هوس گویان ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود