حرف در قفا زدن . [ ح َ دَ ق َ زَ دَ] (مص مرکب ) غیبت کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 258).
قفع. [ ق َ ] (ع اِ) سپری است چوبین که مردم در وقت جنگ در پس آن به قلعه درآیند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قفع. [ ق َ ] (ع مص ) زدن انگشتان را به انگشت زنه . || بازداشتن کسی را از چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قفع. [ ق َ ف َ ] (ع مص ) در هم کشیده شدن گوش و دست و پای و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قفعاء شود. || کوتاه شدن دنب م...
قفع. [ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَقْفَع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اقفع شود.
غفاء. [ غ ُ ] (ع اِ) آب آورد. (منتهی الارب ) ۞ . غثاء. (تاج العروس ) (قطر المحیط) ۞ . || کاه گندم . (منتهی الارب ). حطام البر. (اقرب الموارد...