فروختن . [ ف ُ ت َ ] (مص ) در اوستا ظاهراً فروخش ۞ به معنی صدا کردن وبه معرض فروش گذاشتن ، در پهلوی فرختن ۞ . (از حاشیه ٔ برهان چ معین )...
فروختن . [ ف َ / ف ُ ت َ ] (مص ) روشن شدن آتش و غیره . فروزش . مشتعل شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). مخفف افروختن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : بدلش ...
شر فروختن . [ ش َ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) کاری پرزحمت یا فساد را به دیگری محول کردن . || کسی را وکیل ادعای مشکل بر کسی کردن . (فرهنگ نظام )...
بو فروختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) مصدر بوفروش . (آنندراج ). عطاری کردن . || مشک فروختن . (فرهنگ فارسی معین ).
پس فروختن . [ پ َف ُ ت َ ] (مص مرکب ) فروختن خریده ای را به فروشنده .
رخ فروختن . [رُ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) مخفف رخ افروختن : تو به بادام و پسته رخ مفروزهیچ گنبد نگه ندارد گوز. سنایی .و رجوع به رخ افروختن و...
شمع فروختن . [ ش َف ُ ت َ ] (مص مرکب ) کار فروش شمع. شمعفروشی . || مخفف شمع افروختن . شمع روشن کردن : بفرمود تا شمع بفروختندبه هر سوی ایوان ...
کبر فروختن . [ ک ِ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) باد کردن . (یادداشت مؤلف ). کبر نمودن . تکبر کردن . رجوع به کبر کردن شود.
لغز فروختن . [ ل ُ غ َ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) لغاز خواندن . لغازخوانی کردن : مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد. حاف...
فخر فروختن. متکبّرانه عمل نمودن، با تکبّر رفتار نمودن، اصول تَواضُع را زیر پا نهادن، با دیگران با حس برتری نسبت به آنها رفتار نمودن، خود را برتر از دی...