۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
زام . (اِخ ) نام شهری بوده از ولایات شادیاخ که اکنون به نیشابور مشهور شده و زام را معرب کرده جام خواندند و بدین نام معرب معروف است و ...
زام . (اِخ ) دره ای است در هندوستان که سلطان محمود غزنوی در آن شکار میکرد. گویند در یک روز سیصد و سی و سه گرگ در آن دره گرفتند. (برهان ق...
زام . [ زام م ] (ع ص ) از زم ّ (فعل مضاعف ) شتر که بینی خود را از رنج درد بلند کند. || مردی که سر خود را بلند کند. گرگ که سر گوسفند را بلن...
زام . [ زام م ] (اِخ ) لقب سعدبن ابی خلف مولای بنی زهرةبن کلاب کوفی است و در بعضی نسخ وی را زارم ضبط کرده اند. نجاشی گوید: وی ثقه و اهل...
ذام . (ع اِ) ذان . ذاب . ذین . ذیم . آهو. عیب .
ذام . [ ذام م ] (ع ص ) عیب کننده . نکوهنده .
زأم . [ زَءْم ْ / زُءْم ْ ] (ع مص ) مرگ بشتاب ، سریع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مردن . (منتهی الارب ). || بشدت خوردن . (اقرب الموارد). ...
زأم . [ زَ ءَ ] (ع مص )سخت ترسیدن . (اقرب الموارد). || ترسیدن . (منتهی الارب ). ج ِ زَاءْمَة. رجوع به زَاءْمَة شود.
زأم . [ زَ ءِ ] (ع ص ) مرد ترسناک . (منتهی الارب ). || مرد سخت ترسناک . (اقرب الموارد).
ظام . (ع اِ) آواز و غوغا. رجوع به ظأب شود.