محیط. [ م ُ ] (ع ص ) مقابل محاط. اسم فاعل از احاطه . (کشاف ). فراگیرنده . درگیرنده و احاطه کننده . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید در فارسی به صله...
محیط /mohit/ معنی ۱. جایی که انسان در آن زندگانی میکند اعم از کشور، شهر، جامعه، یا خانواده. ۲. (صفت) [مقابلِ محاط] [مجاز] احاطهکننده؛ فروگیرنده. ۳. ...
بحرالمحیط («بحر اقیانوس محیط » یا «اقیانوس ») ، همان اقیانوس احاطه کنندة یونانیان (اوکئانوس ). بعضی آن را بحراخضر (دریای سبز) نامیده اند. چنین تصور می...
محیط شدن . [ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) احاطه کردن . دربرگرفتن . || گرد برگرد سطحی برآمدن . در میان گرفتن خطی سطحی را. || مطلع و واقف و دانا ...
محیط گشتن . [ م ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) محیط شدن . محیط گردیدن .
هفت محیط. [ هََ م ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از هفت فلک است . || هفت دریا را نیز گویند. (برهان ) : امر تو نطفه افکند بهر سه نوع تا کندهفت محیط دایگی ...
محیط واژه ای عربی است. پارسی جایگزین:
پازیست. (محیط زیست یعنی جای زیست، زیستگاه؛ ولی چون پسوند گاه پس از زیست برای جانوران به کار می رود، از پیشوند ...
محیط آمدن . [ م ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) محیط شدن : حق محیط جمله آمد ای پسرواندارد کارش از کار دگر.مولوی .
محیط کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احاطه دادن . || گرد بر گرد سطحی برآوردن خطی را.