کوب
نویسه گردانی:
KWB
کوب. (ا)، (زبان مازنی)، فرش حصیری.
واژه های همانند
۷۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
لنت کوب . [ ل ِ ] (نف مرکب ) آنکه لنت کوبد.
قاب کوب . (نف مرکب ) نجار که قاب سقفها سازد و کوبد.
کزل کوب . [ک ُ زَ ] (اِ مرکب ) آلتی که با آن کزل را می کوبند. وکزل بن خوشه ٔ گندم ناکوفته مانده است در خرمن . رجوع به کزل شود. || (نف م...
کله کوب . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) فنی است از کشتی ، و آن عبارت است از کوبیدن پیشانی خود به پیشانی حریف . (فرهنگ فارسی معین ) : کله ...
خال کوب . (نف مرکب ) آنکه با سوزن بدن انسان را خال میکوبد. کبودی زن . واشِم . واشِمَة.
آهن کوب . [ هََ ](نف مرکب ) آنکه حرفه ٔ او پیوستن آهن شیروانی است .
دنگ کوب .[ دَ ] (نف مرکب ) دنگ کوبنده . دنگی . کسی است که مزد گیرد و به دنگ شلتوک را از پوست برآرد تا برنج را سفید کند، و در لهجه ٔ شوشتری آ...
راه کوب . (نف مرکب ) کوبنده ٔ راه . که راه را بکوبد. که راه را تسطیح کند. که راه را هموار سازد. || جاده کوب . جاده صاف کن ، و آن برماشینهای...
رخت کوب . [ رَ ] (اِ مرکب ) چوب گازری . بیزر. (یادداشت مؤلف ). چوبی که گازر با آن لباسها را می کوبد و می شوید.
دست کوب . [ دَ ] (اِمص مرکب ، اِ مرکب ) کوبش دو کف دست بهم . ضرب دو کف دست بهم . بهم کوبیدگی دو کف دست . || ضربت دست : گر باد خیزد ای عج...