برنج
نویسه گردانی:
BRNJ
برنج
26. گرچه امروزه برنج یکی از خوردهای ایران است و مردم از پلو خوری لذت میبرند، در ایران باستان یکسره ناشناخته بود . در اوستا هیچ واژهای برای "برنج" نیامده. هرودوت تنها گندم را خوراک اصلی ایرانیان در فرمانروائی کمبوجیه شمرده است. این شواهد منفی در سالنامههای چینی مشخصاً تأیید شده است و به روشنی آورده اند که در ایران ساسانی برنج یا ارزن نیست؛ و شهادت چینیها در این مورد درست است، زیرا چینی های برنج خوار همیشه علاقه داشتهاند از کشت و خورد برنج در میان ملل بیگانه با خبر شوند. در واقع نخستین پرسش هر جهانگرد چینی هنگام ورود به هر جای جدید بیتردید به برنج و کیفیت و ارزش آن مربوط میشده است. این را میتوان بروشنی در خاطرات چان کیین دید؛ او نخستین چینی بود که سفر های دور و درازی در ایران داشت و کشت برنج در فرغانه (تاـیوان/ Ta-yüan) و پس از آن در سرزمین پارت (آنـسی/ An-si) و تیائوـچی (T'iao-či) (کلده/ Chaldœa) را به دقت ثبت کرد. البته خودش دو سرزمین آخری را ندیده و شنیده های خود در باره آنها را گزارش کرده. منابع چــــــــــــــــنی، نشان می دهد در دوره ساسانی بــــــــرنج در کــــــــــوچا، کاشغر (سوـلک/ Su-lek)، ختن و تسائو Ts'ao (جغتا) واقـــــــــــــع در شمــــــــال تسونـلین (Ts'un-lin) و نیز در شی (Ši) (تاشکند) فراوان عمل میآمد. از طرف دیگر، آریستوبولوس (Aristobulus)، ازهمراهان اسکندر در اردوکشیهای وی در آسیا و نویسنده زندگینامه او، که پس از 285پ م نوشته است، میگوید برنج در باکتریان، بابل، سوس (Susis) و در بخشهای پائین دست سوریه میروید؛ و دیودوروس نیز بر فروانی برنج در
سوزیان تأکید کرده است. هن از این دادهها چنین نتیجه میگیرد که در فرمانروائی ایرانیان و شاید در نتیجه حکومت آنان، کشت برنج از سند تا فرات گسترش یافت و نام یونانی نیز از همین جاست. به هر روی باید برنج در این زمان در پیرامون ایران، آنهم در اینجا و آنجا کشت شده و برسراسر ایران تأثیر نگذاشته باشد. از دید من، حکم چینیها بر "نبود برنج" در ایران ساسانی چون و چرا نمی پذیرد و فزون بر این به باور من از دوره تازیان کشت برنج در ایران گسترده تر شد. این نتیجهگیری با گزارش هویی چائو (Hwi Čao) ، جهانگرد اوایل سده هشتم، سازگاری دارد که در مورد مردم مسلمان ایران گفته است، تنها با نان و گوشت گذران میکنند، اما برنج هم دارند که آن را آرد کرده شیرینی سازند. این نوشته نشان می دهد برنج خورد اصلی نبوده و تنها خوراکی فرعی و کم اهمیت به شمار میرفته است. یاقوت از برنج در استانهای خوزستان و سابو [تازی گشته شاپور نزدیک کازرون امروزی ـم. ] یاد کرده است. ابومنصور، که نوشتهاش بیشترً بر نوشته های تازی استوار است، نخستین نویسنده ایرانی است که بسیار از برنج یاد کرده است. در زبان فارسی امروزی تنها یک واژه برای برنج شناخته شده که همان برنج birinj یا گورنج gurinj (در ارمنی و آستی: brinju) است که معمولاً آن را وام از vrīhi سنسکریت میدانند؛ واژه افغانی vrīže (همراه با یونانی) به واژه سنسکریت نزدیکتر است. با توجه به وضعیت تاریخی، بازسازی واژه اوستایی *verenja یا واژه ایرانی *vrinji و نظریه وجود واژه اصیل آریایی برای برنج از دید من پذیرفتنی نیست. از کتاب در دست انتشار مرکز نشر دانشگاهی، به شناخت دو سویه ایران و چین باستان، ، بـــــرگردان فارسی مهرداد وحدتی دانشمند از ساینو-ایرانیکا اثر جــــــاوید برتولد لوفر، آمریکائی آلمانی تبار.
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۹ ثانیه
برنج . [ ب َ رَ ] (اِ) آن باشد که بسبب کوری یا بجهت تاریکی دست خود را بر دیوار یا جائی بمالند تا رهگذر پیدا کنند. (برهان ) (از آنندراج ).
برنج . [ ب ِ رَ ] (معرب ، اِ)تخمی است مسهل بلغم ، معرب برنگ که بیشتر از کابل آرند. (منتهی الارب ). رجوع به برنج کابلی و برنگ شود.
برنج . [ ب ِ رِ ] (اِ) یک نوع از غله که در اراضی مرطوب ممالک حاره زراعت میشود و یکی از حبوب نشاسته ایست که اغذیه ٔ نیکو از آن ترتیب مید...
برنج . [ ب ِ رِ ] (معرب ، اِ) معرب پرنگ که به هندی پتیل گویند و آن مس و جست (؟) ممزوج باشد. (غیاث ). به تازی آنرا اَرزیز نامند، و ترجمه ٔ ...
برنج بن . [ ب ِ رِ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان . سکنه ٔ آن 310تن است . آب آن از چشمه سار و محصول آن ...
برنج گر. [ ب ِ رِ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه آلات از فلز برنج سازد. شَبّاه . (از دهار).
برنج وا. [ ب ِ رِ ] (اِ مرکب ) اُرُزیّة. آش برنج .
برنج کار. [ ب ِ رِ ] (نف مرکب ) برنج کارنده . آنکه برنج کارد. آنکه شغل و حرفه اش کاشتن برنج باشد.
برنج کوب . [ ب ِ رِ ] (نف مرکب ) برنج کوبنده . آنکه برنج را می کوبد. آنکه دانه های برنج را از شلتوک باعمل کوفتن برآرد. که دانه ٔ برنج را از...
برنج زار. [ ب ِ رِ ] (اِ مرکب ) جایی که برنج میروید. مزرعه ٔ برنج . آنجا که برنج کارند. شالی زار. برنجار. برنجستان : بحکم آنکه برنج زار است ...