مسکین
نویسه گردانی:
MSKYN
مسکین: کسی که درآمدش تأمین کنندهی نیازهای اولیهی (خوراک، پوشاک، مسکن) زندگیاش نیست. بر خلاف فقیر که هیچ درآمدی ندارد. (le petit Robert 1). همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: چِشوان ceshvAn که در سغدی چشتوان ceshtvAn می باشد.*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
مسکین . [ م ِ ] (ص نسبی ) مسکی . مشکی . به رنگ مشک . (از ناظم الاطباء).
مسکین . [ م ِ ] (ع ص ) ۞ درویش و آن که هیچ ندارد یا آنچه در آن کفایت او شود نداشته باشد یا آن که او را فقر از حرکت و قوت بازداشته باشد...
مسکین . [ م ِ ] (اِخ )تخلص دیگر فروغی شاعر. رجوع به فروغی بسطامی شود.
مسکین . [ م ِ ] (اِخ ) ابن بکیر الحذاء. رجوع به ابوعبدالرحمان شود.
مسکین . [ م ِ] (اِخ ) ابن دینار التیمی . رجوع به ابوهریره شود.
مسکین . [ م ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الراسبی . رجوع به ابوفاطمه شود.
مسکین . [ م ِ ] (اِخ ) ابن یزید. تابعی است و از عبداﷲبن عبیدبن عمیر روایت کند. و رجوع به ابوقبیصه شود.
مسکین آباد. [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اکراد ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران ، واقع در 48هزارگزی شمال باختری کرج و 3هزارگزی جنوب راه ...
مسکین آباد. [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش روانسر شهرستان سنندج ، واقع در 6هزارگزی جنوب روانسر، کنار راه فرعی روانسر به سنجابی . آب آ...
مسکین خانه . [ م ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی است که از طرف شهرداری مسکینان و بی نوایان را در آن نگاهداری می کنند. دارالمساکین . (لغات فرهنگس...