ناخن . [ خ ُ ] (اِ) ناخون . هندی باستان ، نخا ۞ (ناخن انسان ، ناخن حیوانات ). پهلوی ، ناخون ۞ . افغانی ، نوک ۞ . بلوچی ، ناخون . ناکون ، ناهو...
بی ناخن . [ خ ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + ناخن ) که ناخن ندارد. (یادداشت مؤلف ). || بی انصاف . آنکه هیچ بهیچکس ندهد. سخت ظالم نسبت بمال زیرد...
ناخن بر. [ خ ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) کازود. مقراض کوچکی که بدان ناخن ها را گیرند. (ناظم الاطباء). مقراض . (شمس اللغات ). رجوع به ناخن برا شود.
ناخن زن . [ خ ُ زَ ] (نف مرکب ) مؤثر در مزاج . (آنندراج ). مؤثر. اثربخش : به صانعی که بمنقار عندلیب بهارنمود تعبیه چندین نوای ناخن زن . طال...
ناخن گیر. [ خ ُ ] (نف مرکب ) چیزی نرم که ناخن در آن بند شود. (آنندراج ). رجوع به ناخن گیر کردن شود.
ناخن گیر. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) دست افزار حجامان که بدان ناخن چینند. (آنندراج ). وسیله ٔ گرفتن ناخن . ناخن چین . مقص . ناخن پیرا. ابزاری که بدان ن...
ناخن برا. [ خ ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) مقراض . قیچی . (برهان قاطع) (آنندراج ). مقراض . (رشیدی ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) (شمس اللغات ). قیچی...
ناخن بره . [ خ ُ ب ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مِقَص ّ. (زمخشری ). ناخن بر. ناخن چین . ناخن پیرای . ناخن گیر.
ناخن پال . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) آماس بسیاردردناک که در اطراف ناخن مردم پدید آید. (ناظم الاطباء). ناخن خاره . (از برهان قاطع). درد ناخن . کژدمه ....
ناخن چین . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) افزاری که ناخن می چیند و لفظ دیگرش ناخن گیراست . (فرهنگ نظام ). آنچه با وی ناخن گیرند. (شمس اللغات ). ابزاری که...