عمر
نویسه گردانی:
ʽMR
(= زندگی) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: آیو ãyu (سنسکریت)، یائوش، جیتی (اوستایی)
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
عمر تمار. [ ع ُ م َ رِ ت َم ْ ما ] (اِخ ) ابن عامر تمار. رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر تیمی . [ ع ُ م َ رِ ت َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن معمربن عثمان تیمی قرشی . مشهور به ابن معمر. از فرماندهان شجاع و سید بنی تیم در عهد خویش ب...
عمر تیمی . [ ع ُ م َ رِ ت َ ] (اِخ ) ابن لحاء (غالباً آن را لجاء گویند) بن حدیربن مصاد تیمی . از شعرای عهد امویان بود و او را معارضات و مفاخرات...
عمر تیمی . [ ع ُ م َ رِ ت َ ] (اِخ ) ابن محمد. رجوع به عمر سهروردی (ابن محمدبن ...) شود.
تخت عمر. [ ت َ ت ِ ع ُ م َ ] (اِخ ) از آبادیهای زیارت خواسته رود. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 128 و ترجمه ٔ وحید ص 171 شود.
طول عمر. [ ل ِ ع ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درازی عمر. عمر دراز.
عرض عمر. [ ع َ ض ِ ع ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه ازلذت عمر است . (غیاث اللغات ). کیفیت عمر، مقابل طول عمر، که مدت و درازی زندگانی ا...
عمر اقطع. [ ع ُ م َ رِ اَ طَ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲاقطع. از فرماندهان شجاع عصر عباسی . او را جنگها و فتوحاتی با رومیان بود و آخرین بار بسال 249 هَ...
عمر اموی . [ ع ُ م َ رِ اُ م َ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن مروان بن حکم اموی قرشی ، مکنی به ابوحفص . وی هفتمین خلیفه ٔ بنی امیه و خلیفه ای صالح...
علی عمر. [ ع َ ع ُ م َ ] (اِخ ) مصری . وی در سال 1287 هَ .ق . در ناحیه ٔ باجور مصر متولد شد و تحصیلات خود را در قاهره و انگلستان بپایان رساند و...