پلنگ
نویسه گردانی:
PLNG
پلنگ (عربی : نَمِر ، نِمْر ، نَمْر ؛ ترکی : پارس / بارس )، نام فارسی برای پَنثراپاردوس ، پستاندار بزرگ خالدار از تیره گربه ها که در افریقا بیشتر به «لئوپارد» معروف است ] در پهلوی : پَلَنگ ؛ در گیلکی ، فَریزَندی ، یارَندی ، نطنزی : pجlجng ؛ در دزفولی : palang ؛ در گُمْشچَه : polang ؛ در کردی عاریتی : pilink ؛ در پشتو: ng ¦ a ¤ pr (هورن و هوبشمان ، ذیل مادّه ). به عقیده هورن و هوبشمان ، در شاهنامه پلنگ به معنای ببر نیز به کار رفته است (همانجا) [ .
این گربه سان بزرگ جثه که درنده ترین عضو خانواده است ، در اقلیمهای گرم همه جا هست و در نواحی جغرافیایی متنوعی از افریقا گرفته تا آسیا مشاهده می شود و انواع آن را می توان در سرزمینهای اسلامی پیدا کرد.
] در ایران ظاهراً روزگاری پلنگ زیاد بوده است چون در جاهای مختلف در ایران «پلنگ تپه » وجود دارد (دمیسون ، ص 303). از آنجا که پازن * طعمه مناسبی برای پلنگ است ، پراکندگی پلنگ و پازن در ایران تقریباً یکی است بااین تفاوت که پلنگ در جنگلهای انبوه نیز زندگی می کند. پلنگ ایران از بزرگترین نژاد پلنگهای دنیا، وازاغلب انواع افریقایی وهندی بزرگتروازآنهاکمرنگ تراست واین باعث شده است که برخی پلنگ ایرانی را با پلنگ برفی اشتباه بگیرند؛ درحالیکه وجود پلنگ برفی در ایران نامحتمل است (هرینگتون ودیگران ،ص 28)[انواع پنثراپاردوس دَثِل درمرکز ایران ، پنثرا پاردوس ساکسی کولور در شمال ایران و پنثرا پاردوس سِندیکا در بلوچستان زندگی می کنند ] برای تصویر انواع پلنگهای قسمتهای مختلف ایران رجوع کنید به اعتماد، ج 2، ص 181ـ183) [ .
دَمیری (ج 2، ص 371) علاوه بر نام عامِ نَمِر ، حدود ده نام (کنیه ) دیگر جمع آوری کرده است که به پلنگ اطلاق می شود؛ با پیشوند ابو برای نر و ام برای ماده . فرهنگ نویسان ، تعدادی واژه کهن به مجموعه واژه های مربوط به این حیوان اضافه کرده اند ( رجوع کنید به ابن سیده ، ج 2، ص 283).
طبیعت شناسان و دایره المعارف نویسان سده های میانی اسلامی درباره پلنگ صرفاً گفته های مؤلفان یونانی و رومی از جمله ارسطو و پلینی اکبر، و داستانهای ساختگی مربوط به پلنگ و یوزپلنگ ( رجوع کنید به یوز * ) را که بر اثر جهل و خیالپردازی ، موضوع بحث در دوران باستان بود، تکرار کرده اند. از جمله بعیدترین این ابداعات منشأ پیدایش زرافه است که آن را محصول جفتگیری پلنگ ماده و شتر می دانسته اند و ازینرو در فارسی به آن ، اُشتر ـ گاو ـ پلنگ می گفته اند (ابن فقیه ، ص 74). گذشته از این ، ادعا می شد که دور گردن پلنگ به هنگام تولد یک افعی پیچیده است . جاحظ (قرن سوم ) که این افسانه ها را حکایت کرده است (ج 4، ص 222، ج 6، ص 34، ج 7، ص 128، 241) در رد کردن آنها و طبقه بندی آنها به عنوان «مَزاعِم » کوتاهی نکرده است ، اما قزوینی درقرن هفتم (ص 404ـ405)و دمیری درقرن هشتم (ج 2،ص 371ـ373)واشخاص دیگری پس از آنها نیز همچنان این داستانها را بازگفته اند.
به عقیده ابن فقیه همدانی (قرن سوم )، شاید یوزپلنگ حاصل جفتگیری شیر ماده و پلنگ نر باشد (همانجا). کُشاجِم ، شاعرِ قرن چهارم ، در رساله ای که درباره شکار نوشته (1954، ص 211ـ212) گفته است که دو نوع پلنگ وجود دارد: نوعی که هیکلش بزرگ و دمش کوتاه است و نوع دیگری که جثه ای کوچک و دُمی بلند دارد. قلقشندی (قرن هشتم ) کلمه به کلمه این نظر را تکرار کرده است (ج 2، ص 35). اما در قرن ششم جنگاور مشهور، ابن مُنقِذ (متوفی 584) که شخصاً یوزپلنگ را می شناخت و یکی از آنها را داشت و چندین بار با پلنگ روبرو شده بود، همه این تعابیر و نظریات مغلوط را دور ریخت و میان این دو جانور تمایز قایل شد (ص 110ـ111) و با وصف و تشریح آنها، نشان داد که دو گونه کاملاً متفاوت اند.
مؤلفان متفق القول اند که ، برخلاف شیر که وقتی سیر باشد دوری می گزیند و بسیار کم حالت تهاجمی دارد، پلنگ در همه اوقات بینهایت حالت تهاجمی دارد و بویژه به دلیل جهشهای شگفت انگیز خود و تمایلش برای بالا رفتن از درختان بزرگ و کمین کردن در آنها، خطرناک است . برای خلاص شدن از شر این مهمان نامطلوب از ترفندهای متعددی استفاده می شد؛ نخست ، حفر گودالی سرپوشیده که در آن طعمه ای زنده قرار می دادند، اما بدگمانی غریزی جانور غالباً این حقه را بی اثر می کرد. کشاجم یادآور شده که پلنگ عاشق مشروبات الکلی است و شکارچیان با مست کردن او کاملاً وی را در اختیار می گرفتند. گسترده ترین روش کشتن پلنگ ، حمله مستقیم با نیزه و سلاحهای کوتاه کمری بود. شکارچی برای احتیاط بدن خود را با لایه ای از چربی کفتار می پوشاند که به اعتقاد آنان همچون طلسم عمل می کرد. عیسی اسدی بغدادی در دایره المعارف عظیم خود درباره شکار ( الجَمهَره فی علوم البَیزَرَه ، نسخه خطی کتابخانه اسکوریال ، بخش عربی ، ش 903، و نسخه خطی کتابخانه ایاصوفیه ، ش 3813) که در حدود 638 آن را تألیف کرده ، درباره روش حمله به پلنگ جزئیاتی آورده است و مَنْکَلی در تلخیص خود از کتاب اسدی در 773 (ص 96ـ97)، این متن را به طور کامل تکرار کرده است . بنابراین متن ، کسی که می خواست خود را در مقابل حیوان آماده سازد می بایست بالاپوش نمدی ضخیمی (لُبّاد) می پوشید و کلاه محافظ به سر می گذاشت که در آن برای دیدن دو سوراخ تعبیه شده بود و پوششی از همان جنس به پا می کرد که از پا تا انتهای ران را می پوشاند. آستین بالاپوش می بایست تا انگشتان ادامه می یافت . شکارچی با سه خنجر از خود دفاع می کرد؛ دو خنجر را روی دو کفلش می بست و یکی را روی سینه اش قرار می داد. چماق چوبی بسیار محکم و سختی نیز داشت که در هر یک از دو سرش حلقه ای فلزی قرار داشت و یک تسمه چرمی سفت این دو حلقه را به هم وصل می کرد. هنگامی که پلنگ دیده می شد، شکارچی مستقیماً به سمت آن می رفت و پیش از آنکه پلنگ بجهد، پشتش را به آن می کرد و کمی به جلو خم می شد تا حیوان به شانه های او برسد. همینکه حیوان می خواست دندانهای خود را در نمد فرو کند، شکارچی با مهارت چماق چوبیش را به پشت خود و در نتیجه پشت حیوان می انداخت . پیش از اینکه وی با هر دو دست و به طور ناگهانی و شدید تسمه چرمی را به جلو بکشد، بندرت چوب در جای خود قرار می گرفت . اگر چوب در جای خود قرار می گرفت ، باکشیدن تسمه چرمی ، چماق ستون فقرات حیوان را خرد می کرد. اگر چماق بخوبی در پشت پلنگ جای نمی گرفت ، بی استفاده می ماند و برای شکارچی تنها این راه وجود داشت که رو به زمین دراز بکشد و با خنجر شکم و پهلوهای جانور را که به او چسبیده بود، هدف قرار دهد. چنین روشی ، جدا از قدرت بدنی و عضلانی ، به شهامت و خونسردی نیاز داشت .
روش کم خطرتر، محاصره کردن حیوان و بستن آن به رگبار تیرِ کمانداران بود. بنابر باوری عامیانه ، برای فرار دادن پلنگ کافی است که جمجمه انسان به او نشان داده شود. در اینجا بار دیگر با افسانه های دوران باستانِ روم و یونان روبرو می شویم . از آن جمله عقیده یونانیهاست که به فحوای آن ، درمان پلنگی که با سم کشنده یا خفه کننده مخصوصِ پلنگ مسموم شده است ، بلعیدن مدفوع انسان است . اگر حرف ارسطو را باور کنیم ، شکارچیان مقداری از مدفوع انسان را در ظرفی در ارتفاع زیاد از درختی آویزان می کردند و جانور در تلاش عبث برای دستیابی به «پادزهر» آنقدر به بالا می پرید که بر اثر سم بسرعت از پا درمی آمد. ادریسی ، جغرافیدان قرن ششم ، در توصیف شهرهای مالیندی / ملندی و مومباسا/ منبسه واقع در ساحل کنیا (ج 1، ص 59 ـ 60) گفته است که بومیانِ زَنج به کمک سگهای موقرمز به شکار پلنگ ــ که در این کشور فراوان است ــ می روند و برای احتیاط جادوگری به نام مَقَنْقا را با خود می برند که قادر است جانورهای درنده را سحر کند.
در سراسر افریقا دغدغه اصلی شکارچیان پلنگ آن بود که پوست حیوان را به طور سالم به دست آورند تا بتوانند آن را بفروشند. بهترین روش شکارچیان به تله انداختن آن در محفظه ای بود که از مصالح بنایی محکم ساخته شده بود و ورودی آن را تخته سنگی صاف و سنگین ــ که همچون درِ ورودی عمل می کرد ــ تشکیل می داد. این سنگ که میان شیارهای چوبی حرکت می کرد با کلون بالا نگهداشته می شد و با بند به طعمه ای زنده (غالباً سگ ) در داخل محفظه وصل بود. وقتی پلنگ به طعمه حمله می کرد، بر اثر کشاکش ، کلون کشیده می شد و تخته سنگ معلق پایین می افتاد و میان شیارها قرار می گرفت و جانور در محفظه اسیر می شد. در سده سیزدهم / نوزدهم در قبائلیه * وقتی به بقایای حیوانی که پلنگ آن را خورده بود، برخورد می کردند، آن را بر می داشتند و به جای آن تکه بزرگی گوشت قرار می دادند که از داخل آن نخهایی عبور می کرد و به ماشه سلاحهایی که به آن سو نشانه گرفته شده بود، متصل می شد. هنگامی که پلنگ به سوی شکار خود بازمی گشت ، تکه تکه می شد.
پلنگ آنچنان طبیعت سرکشی دارد که رام کردن آن بسیار دشوار و در واقع غیر ممکن است . داستان تربیت او برای شکار آهوان ، واقعی نیست و ناشی از اشتباه گرفتن یوزپلنگ با پلنگ است . در کتب مؤلفان عرب ، اشاره ای به اینگونه تربیت وجود ندارد. تنها در کتاب الجوارح (کتاب پرندگان شکاری ) غِطریف بن قدامه (قرن دوم ) که سپس مسعودی (ج 2، ص 37ـ 38) آن را نقل کرده ، مطلبی لطیفه گونه هست که خصلت رام نشدنی پلنگ و دشمنی تلخ دو سلطان عصر، یعنی سلاطین روم شرقی و ایران ، را برجسته می سازد. قیصر روم برای خسرو ایران عقابی می فرستد تا برای شکار تربیت شود. اما عقاب به محض اینکه به دربار شاه ایران می رسد، به پسر او حمله می کند و او را می کشد. خسرو نیز برای قیصر پلنگی درنده می فرستد و آن را یوزپلنگی معرفی می کند که برای شکار آهو و گوزن تربیت شده است . نتیجه اینکه جانور به محض بیرون آمدن از قفس به پسر قیصر حمله و او را تکه تکه می کند.
دمیری (ج 2، ص 372) خواص دارویی پلنگ را بر شمرده است : صفرای پلنگ که زهر کشنده است و هرگز نباید خورده شود، برای شستشوی چشم مفید است ، آب مروارید را درمان و دید چشم را تقویت می کند. خوردن پنج درهم از گوشت پلنگ انسان را در مقابل زهرمار مصون می کند. ضماد چربی آن ، هر گونه زخم کهنه یا نو را التیام می بخشد. آتش زدن موی پلنگ عقربها را دور می سازد و اگر آلت آن را در الکل بخوابانند و از آن معجون بسازند می تواند بی اختیاری ادراری و همه بیماریهای مثانه را درمان کند. نشستن دایم روی پوست پلنگ ، برای درمان بواسیر مفید است . چون فقها پوست پلنگ را غیرقابل تذکیه می دانسته اند، از پوست آن به عنوان سجاده استفاده نمی شده است . در حدیثی نبوی نیز نقل شده است که فرشتگان به محلی که پوست پلنگ در آن قرار دارد، رفت و آمد نمی کنند. منکلی (ص 97، پانویس 1) گفته است که انسان باید از نشستن روی پوست پلنگ بپرهیزد. به عقیده وی ، خوردن گوشت پلنگ فلج ناقص را درمان می کند و اگر از خون آن محلول بسازند، لک و پیس را برطرف می سازد. به سبب ممنوعیتهای مذکور، مسلمانان نمی توانند از پوست پلنگ رویه زین بسازند.
در میان شاعران عرب ، هیچکس به اندازه کشاجم درباره پلنگ شعر نسروده است . او یک اُرجوزه مشطوره هجده مصراعی (1954، ص 211؛ همو،1390، ص 97ـ 98) به پلنگ اختصاص داده و با واژگانی غیر معمول و با کلامی نادر، زیبایی پوست پر خط و خال او را تحسین کرده است . پوست باشکوه این حیوان ، طمع و اشتیاق انسان را به تهیه این پوشش زیبا برانگیخته است ؛ برخی افریقاییان ، از جمله مردم غانه (ابن فقیه ، ص 83) و زَنج (سومالی ، اریتره و کنیا؛ مسعودی ، ج 3، ص 2)، به این امر توجه داشته اند.
تاجران ، پوست پلنگ و پلنگ افریقایی را به اروپا و آسیای مرکزی صادر می کردند. مسعودی از واردات شایان توجه پوست پلنگ به خاور نزدیک و ترکیه برای ساختن زین برای سواره نظام خبر داده است . ادریسی (ج 1، ص 311) از دباغی این پوستها در بندر برقه * و صدور پوستها از آنجا گزارش داده است . کاروانهایی که از واحه اوجَلَه لیبی به آنجا می آمدند پوستها را از شرق افریقا (سرزمین سُفاله ) به همراه می آوردند. قیروان و قفصه در مغرب ، دو مرکز معروف دباغی پوست پلنگ بود؛ این مطلب را لئوی آفریقایی (ج 3، ص 80، ص 163ـ169) در قرن دهم تأیید کرده است . همه این پوستها برای ترکهای آسیای مرکزی ، بزنطی تا نقاط دوری نظیر دانوب و جنوب روسیه فرستاده می شد ( رجوع کنید به لُمبارد، ص 578). در خاور نزدیک ، عدن مرکز تجارت پوست پلنگ بود که به سبب مبدأ آن (بِربِرا)، بَربَری نامیده می شد. این پوستها از طریق خلیج فارس به بغداد و قاهره می رسید و در آنجا کارِ نهایی روی آنها انجام می شد. جاحظ در کتاب التَبصُّر شرح جالبی از چگونگی انتخاب این پوستها از بربرا به دست داده ( رجوع کنید به پلا، ص 158) و گفته است که از هند، بربرا و مرزهای مغرب نیز پوست پلنگ و حتی حیوانات زنده (از جمله پلنگ ) ــ برای باغ وحش برخی از حکمرانان بزرگ ــ وارد می کرده اند. ] در ایران نیز نوعی پوشاک از پوست پلنگ ، موسوم به پلنگینه مورد استفاده بوده است (دهخدا، ذیل واژه ) [ . در قرن چهارم ، خلیفه مقتدر (295ـ320) علاقه ویژه ای به حیوانات وحشی نشان می داد و در نزدیکی قصر ثریا (دارالثّریا)ی خود باغ وحش و منطقه شکار (حَیْرالوحوش ) ایجاد کرده بود و باغ وحش او دارای یکصد حیوان بود. به گزارش مقریزی در قرن پنجم (ج 1، ص 352) در نوبه / نوبیا از پلنگ زنده به عنوان خراج ( رجوع کنید به بَقْط * ) استفاده می شد. در دوران جدید، یکی دو قرن بهره برداری نسنجیده از جمعیت طبیعی پلنگها برای ارضای تمایل مردم به تجمل (زین اسب ، لباسهای نظامی ، تزیین اتاقهای نشیمن ، استفاده در مدهای زنانه ) و کنجکاوی عامه (باغ وحشها و سیرکها)، به محدود کردن و نظارت شدید بر شکار این حیوان و در واقع به حفاظت کامل از این گونه ها در شرق و نیز در کشورهای مغرب و مناطق طبیعی وسیع افریقا و آسیا انجامیده است .
نام پلنگ ] در عربی [ با نُمرَه (جمع آن : نُمَر ) به معنای «خال کوچک » و مترادف «نُکتَه »، پیوند دارد که به سبب پوست خالدار آن است ؛ درست مانند کاربرد صفت اشتقاقی اَنْمَر برای پوست خاکستری خالدار اسب ، نَمِرَه برای عباهایی با خطوط سیاه و سفید و نیز برای بیان تیرگی رنگ جوهر مشکی در مقابل سفیدی کاغذ. جدا از تمثیلهایی که درباره رنگ پوست پلنگ به کار رفته است ، خوی خشمگین و بیرحم پلنگ نیز منشأ این مَثل عربی است : «فلانٌ لَبِسَ لِفلان جِلْدَ النمر» (فلان برای فلان در پوست پلنگ رفته است ) که از قطع شدن رابطه دو نفر که به دشمن یکدیگر تبدیل شده اند، سخن می گوید. معنای افعال نَمِرَ ، نَمَّرَ ، تَنَمَّرَ نیز معادل غَضِبَ (خشمگین شد) است . ] در زبان فارسی پلنگ صفت به معنای خودبین و حسود بکار رفته است (شاملو، ذیل واژه ؛ برای اطلاع از باورهای مردم ایران درباره پلنگ رجوع کنید به همانجا) [ .
میان چادرنشینان ، قبایل نَمِر، نُمَیرَه ، نُماره و اَنمار دیده می شود که این آخری بخشی از خُزاعه است . این قبایل نام خود را از نامهای سلاله پدری نظیر نِمْر، نَمِر، نِمران و نُماره گرفته اند که پیش از اسلام رواج کامل داشته است .
مطالعه وجه تسمیه شهرها و آبادیها نیز نقاطی را به ما نشان می دهد که روزگاری پلنگ در آنها وجود داشته است ، مثلاً در فلسطین ، در سرزمین موآب ، با نقاطی نظیر تلّ نِمرین و یک «وادی » ] = رود [ به همین نام روبرو می شویم که شاخابه ای از ساحل غربی رود اردن واقع در پانزده کیلومتری شمال بحرالمیت است . این دره در روزگار باستان کنام پلنگها و یوزپلنگها بوده است ، امری که وجود نام بیت النَمِرَه یا نَمْرَه را برای مکانی که در کتب آسمانی ذکر شده ، اما اکنون وجود ندارد، توجیه می کند. به همین ترتیب ، در جنوب بحرالمیت و در ساحل شرقی آن ، در سرزمین کَرَک ، وادی نُمَیْره امتداد دارد که سواحل باتلاقی و بوته زار آن کنام جانوران وحشی بوده است .
در گیاه شناسی نیز نام پلنگ تداعی کننده چندین گیاه مختلف است ، مثلاً خانق النَمر (خفه کننده پلنگ ) و قاتل النمر (کشنده پلنگ ) ( دورونیکوم پاردالیانکس ، تیره مرکبان ] فارسی : پلنگ کش ، درونج رجوع کنید به مظفریان ، ص 191 [ ). همین دو نام به دو گیاه از نوع آلالگان یعنی «قاتل گرگ » ( آکونیتوم ] اقونیطون [ لیکوکتونوم ) و «باشلق کشیشان » ( آکونیتوم ناپلّوس ) نیز اطلاق می شود. روزگاری از ریشه های این سه گیاه برای ساختن طعمه سمی به منظور کشتن جانوران مضرّ استفاده می شد. همین دو نام در مورد آفتاب پرست سیاه رنگ ( کاردوپاتیوم کوریمبسوم ) به کار می رود. شجره النَمِر (درخت پلنگ ) و حَنیّه النمر (کمان پلنگ ) نیز به مارچوبه افریقایی ( آسپاراگوس آفریکانوس ، سوسنیان ) اطلاق می شود. سرانجام اُکنا ( اُکنا اینرمیس و اُکناپرویفولیا ) ــ که بوته های مناطق حاره است ــ عیون النمر (چشمهای پلنگ ) نامیده می شود، زیرا گلهای این بوته ها به چشمهای پلنگ شباهت دارند. ] در زبان فارسی نیز برای بیان نوعی طرح و رنگ به کار رفته است ، مثلاً در پلنگشمک که گل آن به گلهای پشت پلنگ و به رنگ آن ماند (دهخدا، همانجا) [ .
در حوزه هنر، استفاده از مضمون پلنگ کمی تحت الشعاع شیر و یوزپلنگ قرار گرفته است . هنرمندان ، اغلب پلنگ را با یوزپلنگ اشتباه می گرفتند. اما در هنرهایی نظیر مینیاتور، قالی بافی و سفالگری تصویر پلنگ در تصاویر باغهای ایرانی و نیز در صحنه های شکار پادشاهان ساسانی دیده می شود. برخی از طرحهای بسیار واقعگرایانه از حیوانات به سبک تیموریان ایران (قرن نهم )، حیوان را در کنام جنگلی خود نشان می دهد. در فنون قلمزنی ، همین صحنه های شکار، در گراورهایی که با عاج روی جعبه های جواهر ترسیم شده اند یا کوزه هایی که از جنس دُر کوهی شیشه نما هستند نقش گردیده اند، از جمله ، بشقابی (موزه بناکیِ آتن ) متعلق به دوره فاطمیان مصر (پایان قرن پنجم ) که مضمون نقش تزیینی آن «انسان و پلنگ » است (سوردل ، ص 380، شکل 143)؛ این مضمون که از مضامین ناب دوره یونانی مآبی و در واقع مسیحی گرفته شده است ، فرزانه ای را نشان می دهد که یک زانو به زمین نهاده و با حیوانی خالدار، پلنگ یا یوزپلنگ ، سخن می گوید. حیوان مطیعانه نشسته و با دقت به سخنان مرد گوش می دهد. این تصویر احتمالاً یادآور دانیال نبی در کنام شیر یا یک مسیحی است که به میان جانوران درنده سیرک رومی افکنده شده است . پلنگ همچنین از نشانهای خانوادگی سلطان بیبرس اول بوده است ، که بر قابهای مفرغیِ مدرسه او در قاهره (664) حکاکی شده ، و اکنون در موزه ویکتوریا و آلبرت نگهداری می شوند.
منابع : ] ابن سیده ، المُخصَّص ، بیروت 1417/ 1996؛ ابن فقیه ، مختصرکتاب البلدان ، بیروت 1408/1988 [ ؛ ابن منقذ، کتاب الاعتبار ، چاپ فیلیپ حتی ، پرینستون 1930؛ ] محمدبن محمد ادریسی ، کتاب نزهه المشتاق فی اختراق الا´فاق ، قاهره ، بی تا.؛ اسماعیل اعتماد، پستانداران ایران ، ج 2، تهران 1364 ش [ ؛ عمروبن بحر جاحظ ، کتاب الحیوان ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، مصر ] تاریخ مقدمه 1385/1965 [ ، چاپ افست بیروت 1388/1969؛ ] محمدبن موسی دمیری ، حیاه الحیوان الکبری ، قاهره 1390/1970، چاپ افست قم 1364 ش ؛ علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیرنظر محمد معین ، تهران 1325ـ 1359 ش ؛ احمد شاملو، کتاب کوچه ، حرف پ ، دفتر اول ، تهران 1378 ش [ ؛ زکریابن محمد قزوینی ، کتاب عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات ، چاپ فردیناند ووستنفلد، گوتینگن 1849، چاپ افست ویسبادن 1967؛ ] احمدبن علی قلقشندی ، صبح الاعشی ، قاهره ? 1383/1963 [ ؛ محمودبن حسین کُشاجم ، دیوان ، چاپ خیریه محمد محفوظ ، بغداد 1390/1970؛ همو، کتاب المصاید والمطارد ، بغداد 1954؛ ] علی بن حسین مسعودی ، مروج الذهب و معادن الجوهر ، چاپ با ترجمه فرانسوی باربیه دومنار و پاوه دوکورتی ، 1861ـ1877، چاپ افست تهران 1970؛ ولی الله مظفریان ، فرهنگ نامهای گیاهان ایران : لاتینی ـ انگلیسی ـ فارسی ، تهران 1375 ش ؛ احمدبن علی مقریزی ، کتاب الخطط المقریزیه ، لبنان ، 1959؛ محمدبن نظام محمود مَنْکَلی ، کتاب انس الملابوحش الفلا ، دمشق 1987؛ پاول هرن و یوهان هاینریش هوبشمان ، اساس اشتقاق فارسی ، ترجمه جلال خالقی مطلق ، تهران 1356 ش ؛ فرد هرینگتون و دیگران ، راهنمای پستانداران ایران ، تهران 1355 ش [ ؛
P. Bourgoin, Animaux de chasse d'Afrique, Paris 1955, 158-159; [X. De Misonne, "Mammals", in The Cambridge history of Iran , vol. I, Cambridge 1968]; H. Eisenstein, Einfدhrung in die arabische Zoographie, Berlin 1991, index, s.v. "Leopard"; Jean Leo Africanus, Description l'Afrique, ed. Schefer; M. Lombard, La chasse et les produits de la chasse dans le monde musulman ) VIII e -XI e siهcle ), in Annales Economies, Sociإtإs, Civilisations , no. 3 (1969); Pellat, "Le Kita ¦ b al-Tabas ¤ s ¤ ur attribuإ ب G § a ¦ h ¤ iz ¤ ", Arabica , I (1954); D Sourdel and J. Sourdel, La civilisation de l'Islam classique, Paris 1968.
برای صورت کامل منابع رجوع کنید به د.اسلام ،چاپ دوم ،ذیل "Namir and Nimr"
/ ف . ویره ، تلخیص از ( د. اسلام ) و ] گروه تاریخ علم [ /
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
پلنگ . [ پ َ ل َ ] (اِ) ۞ جانوری است از رده ٔ پستانداران از راسته ٔ گوشتخواران جزو تیره ٔ گربه سانان با خالهای سیاه روی پوست و گونه های مت...
پلنگ . [ پ ِل ِ ] (اِ) از پیش آستانه تا نهایت ضخامت دیوار را گویند یعنی میان در. (برهان قاطع). از پیش آستانه تا نهایت ضخامت دیوار که برابر...
پلنگ . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) ابونصر. رجوع به ابونصر پلنگ شود.
پلنگ دژ. [ پ َ ل َ دِ ] (اِخ ) نام یکی از بخش های سقز کردستان که پیشتر عرب لنگ نامیده میشد. (از مجموعه ٔ لغات فرهنگستان ).
دم پلنگ . [ دُ پ َل َ ] (اِ مرکب ) سپاهی چست و چالاک . (ناظم الاطباء).
قوچ پلنگ . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالاولایت بخش حومه ٔ شهرستان کاشمر، سکنه ٔ آن 260 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات و شغل...
پلنگ کوه . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) نام کوهی است در غربی سیستان .
پلنگ دره . [ پ َ ل َ دَ رَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان بهنام پازکی در بخش ورامین از شهرستان تهران . در 4هزارگزی شمال ورامین . دارای 210 تن سکنه...
پلنگ رنگ . [ پ َ ل َ رَ ] (ص مرکب ) انمر. برنگ و گونه ٔ پلنگ : نمر؛ پلنگ رنگ شدن . (منتهی الارب ). || اسبی که رنگ پلنگ داشته باشد. (آنندراج...
پلنگ رود. [ پ َ ل َ ] (اِخ ) نام رودی کوچک که در مجاورت کلارستاق جاری است وپس از دوری از سرچشمه ، سلم رود خوانده میشود. (سفرنامه ٔ مازندران...