عید
نویسه گردانی:
ʽYD
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
گیژِن (کردی)
یاتْرا (سنسکریت)
آهْیود ãhyud (سنسکریت: آبْهْیودَیَ)
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
بیرستای عید. [ رُ ی ِ عی ] (اِ مرکب ) خوشی ساده و خالص . (ناظم الاطباء). رجوع به بیروستائی عید کردن شود.
باران روز عید. [ ن ِ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بارانی که در روز عید بارد. میرزا رضی دانش : وصل یاران چون دهد رو اشک ریزی بدنماست گریه ٔ ...
بیروستایی عید کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از عیش بی مخل و بیمدعی . (انجمن آرا) : بسی کوشیدم اندر پادشایی که تا عیدی کنم بیروستایی . ...
اید. [ اَ ] (ع اِمص ) قوت و نیرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیرو. (دهار).
اید. [ اَی ْ ی ِ] (ع ص ) قوی و توانا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرد سخت قوت . (مهذب الاسماء). || (ع مص ) توانا و قوی گردیدن . (منتهی...
اید. [ اَ ] (ع اِ) غول . (دزی ج 1 ص 46).
عاید. [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به عائد شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
عائد. [ ءِ ] (ع ص ) بازگردنده . || زیارت کننده ٔ بیمار. ج ، عَود، عُوَّد، عُوّاد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). || (اِ) آنچه به کس...
عائد. [ ءِ ] (اِخ ) ابن ثعلبةبن وبرة البلوی صحابی . وی از کسانی است که در تحت الشجرة بیعت کرد و شاهد فتح مصر بود و به سال 53 هَ . ق . در ب...