سلاح
نویسه گردانی:
SLAḤ
(= جنگ افزار) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
کانْس (اوستایی: کانْستَرَ)
ساسْت (سنسکریت: ساسترَ)
آیود ãyud (سنسکریت: آیودهَ)
کایار (سنسکریت: کالَراتْری)
واژه های همانند
۸۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
سلاح خانه . [ س ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که سلاح جای دهند. انبار اسلحه . جایی که در آن تیغ و شمشیر و مانند آن و خنجر نگهدارند. (آنندراج )...
سلاح افکن . [ س ِ اَک َ ] (نف مرکب ) سلاح افکننده . که سلاح خود بر زمین افکند. || کنایه از تسلیم شونده : ز بهرجنگ مخالف چو برگرفت سلاح شود...
سلاح شوری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) فن سپاهیگری داشتن . عمل سلاحشور : تو در این خانقاه قلب این سلاحشوری می کنی . (کتاب المعارف ).
ساز و سلاح . [ زُ س ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و برگ . برگ و ساز. ساز و آلت . ساز و سامان . ساخت . ساختگی . تجهیزات : گمانم که آن چینی این...
تمام سلاح . [ ت َ س ِ ] (ص مرکب ) شایک . (دهار). کاملاً مسلح . دارای اسلحه ٔ کامل و بی نقص . شاک السلاح : و کوتوال قلعه کوه تیز با پیاده ای ...
سلاح ریخته . [ س ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) در بیت زیر ظاهراً به معنی عاجز شده ، تسلیم شده ، آنکه سلاح افکنده باشد بنظر میرسد : من که چون گل...
شکسته سلاح . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ س ِ ] (ص مرکب ) شکسته سلیح . که اسلحه ٔ جنگی وی شکسته باشد : یکایک سواران پس اندر دمان شکسته سلاح و گسسته رو...
اسلحهخانه یا سلاحخانه، به محل نگهداری و گردآوری سلاحها، ابزار، تجهیزات و مهمات جنگی گفته میشود. اسلحه و مهمات از اسلحهخانه به آوردگاهها گسیل می...
گشاده سلاح . [ گ ُ دَ / دِ س ِ ] (ص مرکب )سلاح را رها کرده . اسلحه از تن بازکرده : سوی شاه ترکان نهادند سرگشاده سلاح و گسسته کمر. فردوسی .گشا...
خلع سلاح کردن . [ خ َ ع ِ س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یراق چین کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). سلاح کسی را از او گرفتن . او را بی سلاح کردن .