او. (ضمیر) ضمیر غایب است نسبت به ذوی العقول چه غیر ذوی العقول را آن گویند. (برهان ). و اکثر ضمیر آن هم به ذوی العقول آمده . (آنندراج ) (هفت...
او. [اَ و ] (ع حرف ) حرف عطف است به معنی یا و در خبر برای شک آید یا ابهام و در انشاء برای تخییر یا اباحه و یا مطلق جمع و یا تقسیم و یا تق...
اوو. [ اُ وَ وْ ] (ع اِ) ج ِ اُوَّة. به معنی داهیه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بر او. [ ب َ ] (حرف اضافه + ضمیر) (از: بر + او) علیه کسی . به زیان کسی . ضد او.
او تره. (ا مرکب)، (زبان مازنی)، تره آبی، این یک گیاه خودرو است که کنار رودخانهها، جویبارها و چشمهسارها مازندران میروید.
به معنی یخ که به آن او(آب)سفت این کلمه منصوب است که در فندرسک استفاده میشده پیشتر در روستای شفی آباد شنیده شده است که بکار برده شده است
رضا برزگر
به سکون و. متشکل از آب کم(شکم) و کاف تشبیه. استسقاء در گویش کازرونی(ع.ش)
اُ و قُ پَ ک. آب و دانه دادن پرنده ای از دهان خویش به پرنده دیگر ؟ (ع.ش)
او خردی. ("خ" با آوای زیر، "ر" با آوای زیر، "د" با آوای زیر)، (ا مرکب)، (زبان مازنی)، به ترک خوردگی گوشه لب گفته میشود.