اجازه ویرایش برای همه اعضا

دار

نویسه گردانی: DʼR
قایمه - راست - عمود
دار کردن = قایمه کردن - عمود کردن
داریدن = قایمه کردن - خط قایمه کشیدن - عمود کردن

خطی بر آن میداریم ( دار میکنیم ) = خط قایمه ای بر آن میکشیم - خطی بر آن عمود میکنیم

مخالف تخت است که افقی است
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
مژه دار. [ م ُ / م ِ ژَ / ژِ ] (نف مرکب ) دارای مژه . دارنده ٔ مژه . || مژکدار. رجوع به مژکدار شود.
مرغ دار. [ م ُ ] (نف مرکب ) مرغ دارنده .دارنده ٔ مرغ . || کسی که به تربیت مرغان پردازد. آنکه مرغ پرورش دهد. آنکه مرغ نگه داری کند.
ملک دار. [ م ُ ] ۞ (نف مرکب ) زمین دار و دارای ملک . (ناظم الاطباء). || صاحب مملکت . آنکه کشور در تصرف و فرمان اوست . پادشاه . فرمانروا : ش...
موج دار. [ م َ / م ُ ] (نف مرکب ) متموج و موج زن و دارای موج و متلاطم و مواج . (ناظم الاطباء) : در آب سخن آتشی بر بکارکه گرددنفس شعله ٔ مو...
هاگ دار. (نف مرکب ) از ساخته های فرهنگستان ایران معادل کلمه «eَSporul» فرانسوی . گیاهی که دارای آلت تناسلی گیاهی باشد. (فرهنگ غفاری ). |...
یزک دار. [ ی َ زَ ] (نف مرکب ) سردار پیشقراولان و رئیس پاسبانان . (ناظم الاطباء). سالار و رئیس فوج . (آنندراج ). سردار فوج . طلیعه . (غیاث ) : یزک...
نوک دار. [ن َ / نُو / نو نُک ْ ] (نف مرکب ) هرچیز که دارای سر تیز باشد. (ناظم الاطباء). که سری تیز و باریک دارد.
وام دار. (نف مرکب ) مدیون . (منتهی الارب ). غریم . (منتهی الارب ) (دهار). غارم . (دهار). مدان . مدین . (منتهی الارب ). کسی که دارای دین و قرض ...
وزن دار. [ وَ ] (نف مرکب ) وزن دارنده . دارای وزن . سنگین . || پول باسنگ و تمام عیار. (ناظم الاطباء). پول تمام عیار. (فرهنگ فارسی معین ).
وشق دار. [ وَ ش َ ] (نف مرکب )سرهنگ سوار بدون ابواب جمعی . وشقی . (ناظم الاطباء).
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۴۵ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.