دار
نویسه گردانی:
DʼR
قایمه - راست - عمود
دار کردن = قایمه کردن - عمود کردن
داریدن = قایمه کردن - خط قایمه کشیدن - عمود کردن
خطی بر آن میداریم ( دار میکنیم ) = خط قایمه ای بر آن میکشیم - خطی بر آن عمود میکنیم
مخالف تخت است که افقی است
واژه های همانند
۴۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
مهره دار. [ م ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مهره دارنده . صیقلی کرده و جلا داده . (ناظم الاطباء). رجوع به مهره در این معنی شود. || که مهره داشت...
منصب دار. [ م َ ص َ ] (نف مرکب ) کسی که دارای رتبه و عهده از جانب پادشاه باشد و منسوب به اداره ای از ادارات دولتی . (ناظم الاطباء).
مردم دار. [ م َ دُ ] (نف مرکب ) خوش سلوک . خوش رفتار. که با مردم باحسن سلوک . خوشروئی و ملایمت رفتار کند. که دیگران رانیازارد و نرنجاند. که پ...
مریض دار. [ م َ ] (نف مرکب ) مریض دارنده . آنکه مریض و بیمار دارد. بیماردار. پرستار.
مصاف دار. [ م َ ] (نف مرکب ) مصاف دارنده . اداره کننده ٔ مصاف . که مدار جنگ مصاف بر آزمودگی و تدبیر و فرمان او باشد. جنگی . مبارز : هر یک به گا...
معاش دار. [ م َ ] (نف مرکب ) کسی که دارای معاشی باشد که کفاف زندگانی وی راکند. || مالک و خداوند. (ناظم الاطباء).
معنی دار. [ م َ ] (نف مرکب ) بامعنی . دارنده ٔ معنی . دارای مفهوم : چون سخن معنی دار مردم گوید... (جامعالحکمتین ص 120). || خردمندانه . عاقلا...
محله دار. [ م َ ح َل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) نگهبان محله . کدخدای محله . رئیس محله که در تحت فرمان کوتوال می باشد. (ناظم الاطباء).
ماتم دار.[ ت َ ] (نف مرکب ) عزادار. (ناظم الاطباء). سوکدار.
مایه دار. [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) هرچیز را گویند که با او گندگی و ضخامتی باشد. (برهان ) (آنندراج ). گنده و ضخیم و ستبر. (ناظم الاطباء) : به ب...